آن چه که بعد از خیانت به همسر خود در انتظار شماست
به یک دروغگو تبدیل میشوید
به دوش کشیدن لقب خیانتکار به اندازه کافی سنگین است اما اگر خیانت کنید، برچسب دروغگویی هم به شما میزنند.
خیانت به همسر بدون فریب دادن اتفاق نمیافتد و دروغهای مصلحتی که در ابتدای کار میگویید به دروغهایی بسیار بزرگتر تبدیل خواهند شد. امشب تا دیروقت سر کار میمانمها شاید تا حدی درست باشد اما لازم است تعریف جدیدی از کار ارائه کنید. خیانت و دروغ دست در دست هم پیش میروند.
مچ تان گرفته میشود
شاید این اتفاق امروز نیفتد. شاید فردا هم نیفتد اما بالاخره ماه پشت ابر نمیماند. اگر خوششانس باشید، داستان خیانتتان وارد اخبار و روزنامهها نشود اما همین که دوستانتان بفهمند کافی است. همانها خبر خیانتتان را دهان به دهان پخش میکنند. انگار که یک بیلبوردی از خیانت تان در خانهتان زده باشند.
چیزی که از دست میدهید بیشتر از چیزی است که به دست میآورید. هیچکس در بستر مرگ نگفته است کاش خیانت میکردم. هیچکس دفتر وکیلش را با لبخند روی لب بخاطر تجربهای که داشته است ترک نکرده است
همه را از خودتان ناامید میکنید
همه. همسرتان، دوستانتان، همکارانتان، خانوادهتان، بچههایتان، خودتان و خدایتان. زمان زیادی میبرد تا ناامیدی که ایجاد کردهاید کمرنگ شود.
به یک الگوی بد تبدیل میشود
هر فردی یا یک الگوی خوب است یا یک الگوی بد. خیانت کردن نه تنها یک الگوی بد است بلکه ابرهای تردیدی به همراه خود میآورد که قسمتهای دیگر زندگیتان را هم تحتالشعاع قرار میدهد.
اگر در یک جای زندگیتان خیانت کرده باشید، آیا در جای دیگر هم اینکار را میکنید؟ خیانت به همه نشان میدهد که شما راه ساده را انتخاب میکنید. به بقیه میفهماند که ارزشهای خانوادگیتان را به راحتی زیر پا میگذارید.
برای همه مشخص میکند که نمیخواستهاید کار سخت را انجام داده و برای مشکلی که دارید کمک بگیرید. هیچکس یک خیانتکار را تحسین نمیکند. حتی اگر یک عمر درست رفتار کرده باشید، این کار بدتان همه آن را از بین میبرد.
اعتبار اخلاقیتان را از دست میدهید
خیلی سخت خواهد شد که به بچههایتان (و بقیه) بگویید چه کاری درست است وقتی میدانند که خودتان کار درست را انجام ندادهاید. نه تنها احترام دیگران را از دست خواهید داد، احترامی هم پیش خودتان برایتان نمیماند.
هر قضاوت اخلاقی که در آینده بکنید، با خیانتی که در گذشته کردهاید مقایسه خواهد شد. البته به این معنی نیست که نمیتوانید در آینده حرف درست بزنید، مسئله اینجاست که کسی به حرفتان گوش نخواهد داد.
همسرتان دچار مشکل اعتماد خواهد شد
برای همیشه. شما به تنهایی اعتمادبهنفس آن فردی که به او قول داده بودید همیشه دوستش بدارید را نابود میکنید.
هر رابطه دیگری که بعد از شما داشته باشند، برای ایجاد اعتماد دچار مشکل خواهند بود. اگر این کافی نیست، باید بگوییم که دنیای بچههایتان را هم نابود میکنید و باعث میشوید که ثبات هر رابطه معناداری برایشان زیر سوال برود.
استاندارد زندگی را از دست میدهید
کارتان هر چه که باشد، ممکن است آن را از دست بدهید.خیلیها خانهشان را از دست میدهند. خیلیها با هزینههای سنگین دادگاه و مهریه و طلاق روبهرو میشوند. هر چکی که مینویسید، نادان بودنتان را به شما یادآوری میکند.
مجبور خواهید شد سالها برای ساختن دوباره زندگیتان تلاش کنید
حتی اگر از نظر مالی وضعیتتان دچار مشکل نشود، اما خواهید دید که سالهای زیادی طول میکشد تا از نظر احساسی التیام پیدا کنید. ساختن دوباره دوستیها سالها زمان خواهد برد.
ساختن دوباره شخصیت تان و ساختن دوباره اعتماد هم همینطور.
حتی سالها طول خواهد کشید که بتوانید خودتان را ببخشید.
روابط تان را از دست خواهید داد
روابط زیادی را از دست خواهید داد.
دوستانی که سالهاست با آنها هستید، ترک تان میکنند. دوستان صمیمی که بارها و بارها به آنها کمک کردهاید هم دیگر دور و برتان نخواهند بود که کمکتان کنند. اعضای خانوادهتان هم که هر اتفاقی که میافتاد باز کنارتان بودند هم از شما فاصله میگیرند. آدم خیانتکار در آخر تنها میماند.
احتمال ابتلا به بیماریهای مقاربتی در شما افزایش خواهد یافت
بیماریهایی که از طریق رابطه ج.ن.س.ی منتقل میشوند بین کسانی که از نظر ج.ن.س.ی بیقید هستند متداولتر است. اما همسر خودتان که این بیماریها را ندارد درست است؟ اگر اینطور فکر کنید که همه بجز همسرتان مبتلا به یک بیماری مقاربتی است، آنوقت هیچوقت دست به خیانت نخواهید زد.
مرغ همسایه غاز نیست
این یک تفکر اشتباه است. چون مرغ همسایه هیچوقت مال ما نبوده است،
فقط تصور ماست که ممکن است از مرغ ما بهتر باشد. اما اینطور نیست.
در واقع، با اینکه از دور ممکن است به نظرتان غاز برسد اما به محض اینکه به خانه همسایه پیش مرغش بروید، یکدفعه اتفاق جالبی میافتد، مرغ همسایه که به نظرتان غاز بود، شبیه به مرغ خانه خودتان میشود. این اتفاق خیلی زود بعد از اینکه مچتان گرفته میشود میافتد.
آنوقت همه چیز در نظرتان تغییر میکند، حتی نسبت به مرغ خودتان که ترکش کردهاید.
یکدفعه نسبت به آن احساس پیدا میکنید. اما آن مرغ دیگر شما را پیش خودش نمیخواهد. فرقش اینجاست.
به یک دروغگو تبدیل میشوید. به دوش کشیدن لقب خیانتکار به اندازه
کافی سنگین است اما اگر خیانت کنید، برچسب دروغگویی هم به شما میزنند
دوست دارید رفتار مشابهی با شما شود؟
دزدها دوست دارند جیب دیگران را بزنند اما از اینکه کسی جیب شان را بزند خوششان نمیآید.
اگر همه ما با این قانونی طلایی زندگی میکردیم: با دیگران همانطوری رفتار کن که دوست داری با تو رفتار شود، آنوقت بیشتر مشکلات زندگی یکشبه حل میشد.
به این کار از این دیدگاه نگاه کنید که برای خودتان اتفاق افتاده باشد.
مشکل اینجاست که این چیزها نیازمند فکر کردن است و فکر کردن آخرین چیزی است که یک خیانتکار به سراغش میرود.
بعدها از این تصمیم تان پشیمان خواهید شد
در همان لحظه، خیانت ممکن است به نظرتان منطقی بیاید. حس خوبی دارد و حتی به نظرتان کار درستی میآید. اما یادتان باشد احساسات گول میزنند.
خیلی زود بعد از آن چشمهایتان باز شده و از اینکه سیب ممنوع را خوردهاید پشیمان میشوید. به اندازه کافی پشیمانی در زندگیمان نداریم؟ چرا یک پشیمانی دیگر به آنها اضافه کنیم، آنهم یکی که همه چیزهایی که با تلاش برای خودتان ساختهاید را نابود میکند. شاید خانهتان عالی و ایدآل نباشد اما بهتر از زندگی کردن در چادر است.
چیزی که از دست میدهید بیشتر است
هیچکس در بستر مرگ نگفته است کاش خیانت میکردم. هیچکس دفتر وکیلش را با لبخند روی لب بخاطر تجربهای که داشته است ترک نکرده است.
هیچکس از اینکه بخاطر خیانتش دوستانش را از دست میدهد خوشحال نشده است.
چیزهایی که از دست میدهید، نابودتان میکند. دردش غیرقابلتحمل است.
حتی امپراطوریها هم ممکن است بخاطر چند لحظه خوشی و لذت موقتی نابود شوند. واقعاً ارزشش را ندارد.