۶ دلیل اینکه باید به صدای درون تان بیشتر توجه کنید
۱. منبعی دیگر از اطلاعات در اختیارتان میگذارد که منحصر به خود شما و نیازهای شماست.
۲. نسبت به نفوذ و تاثیر دیگران حساسیت و آسیب پذیری تان را کمتر میکند و به شما اجازه می دهد درمورد چیزی که برای تان مناسب است فکر کنید.
۳. شما را از منطقه ی امن و آرام تان بیرون کشیده و به جایی می برد که واقعا باید آن جا باشید.
۴. شما را به سمتی هدایت میکند که احساس میکنید ” باید ” بروید و از چیزی که درست نمی دانید دورتان میکند.
۵. شما را در طی مسیری که پیش رو دارید مرحله به مرحله پیش می برد.
۶. و در نهایت، و از همه مهمتر به شما کمک میکند تصمیماتی بگیرید که بعدها جای تاسف و افسوس نداشته باشد.
آیا تا به حال پیش آمده صدای درون تان را جدی نگیرید و بعدهم پشیمان شوید؟
اعتماد به درون یافت تان و الهامی که به شما می شود یا همان حس ششم، چیزی است که شاید فکر کنید تا به حال انجام نداده اید، اما واقعیت این است که تا کنون بارها پیش آمده که طبق آن عمل کرده اید. موقعیت هایی را برای تان می گویم که حس ششم تان سعی داشته چیزی به شما بگوید:
. به اتاقی وارد می شوید که دوستان تان در آن هستند، و احساس میکنید هوای آنجا برای تان سنگین است و چیزی به شما می گوید که پیش پای شما اتفاقی افتاده است.
. کسی را برای اولین بار ملاقات میکنید و مو بر تن تان سیخ می شود.
. هر زمانی که گفته اید: ” حس می کنم چیزی این میان درست نیست “.
. قبل از یک حادثه ی مهم دست و پای تان یخ میکند.
. حس میکنید کسی که دارد برای تان چیزی را تعریف میکند، همه ی ماجرا را نمی گوید.
. جزء جزء وجودتان پیشگویانه فریاد می زند ” نه ! “.
بسیاری از ما قادریم ندای درون مان را بشنویم، اما تعداد کمی از ما درکش می کنیم و حتی عده ی کمتری یاد گرفته ایم که به آن اعتماد کنیم. و فقط به چیزهایی اعتماد می کنیم که ذهن منطقی ما آن را درست می داند و تجربه کرده است.
مغزی که در کله ی ماست، دلیل می آورد، تجزیه و تحلیل میکند، فلسفه بافی میکند، و چیزی را که دریافت کرده معنی میکند. اما مغزی که در قلب ماست براساس ارتباط شرایط حاضر با رویاها و خواسته های مان فعالیت میکند، بر اساس امیدها، یاس ها و احساسات مربوط به خیانت ها و عهد شکنی هایی که تجربه کرده. وقتی ترسی در وجودمان برانگیخته می شود، مغز سرمان واکنش نشان می دهد تا تحلیل کند که آیا این تهدید واقعی است یا اینکه فقط براساس شرایط فعلی ترسیده اید مثلا نبودن امنیت ظاهری. و این همان جایی است که گاهی احساس شجاع بودن میکنید تا علی رغم ترس های تان عکس العمل نشان دهید.
گاهی لازم است محدوده ی امن همیشگی تان را ترک کنید و وارد قلمرو دست نخورده ی الهامات درون تان شوید. چیزی که کشف میکنید شگفت انگیز خواهد بود؛ چیزی که به آن می رسید خودِ واقعی و زیبایی حقیقی تان است.
شب دیروقت بود که خانه ی دوستم را ترک کردم و به سمت خانه ی خودم به راه افتادم. همیشه در این مسیر یک راه میانبر داشتم و بارها پیش آمده بود که در تاریکی شب همین مسیر را طی کرده بودم اما آن شب حس عجیبی نسبت به آن میانبر داشتم. به حسم اعتنایی نکردم و ذهن منطق گرای من به من یادآوری کرد که این مسیر میانبر ۲۰ دقیقه زودتر من را به خانه ام می رساند. با ورود به آن مسیر، فهمیدم که اشتباه کرده ام، حس شدیدی از آشفتگی و پریشانی برمن مسلط شد و تمام بدنم از دستم به فریاد آمد، چیزی که قبلا هرگز تجربه اش نکرده بودم.
بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم، حضور کسی را آنجا کاملا حس کردم، در کسری از ثانیه به من حمله ور شد و با زانو به کمرم کوبید، نقش بر زمین شدم و او با دستش دهانم را گرفته بود تا ساکت بمانم، اما جدال من با او سروصدای زیادی به پا کرد، چیزی که مسلما به نفع او نبود و آن را نمی خواست، دوید و فرار کرد؛ خدا با من بود و من شانس آورده بودم، اما باید به ندای درونم گوش می کردم، تجربه ای فوق العاده وحشتناک بود!
اعتماد به حس ششم تان اعتماد به خودتان است، آن را یک هوش درونی تلقی کنید. به تمام اطلاعاتی فکر کنید که با حواس پنج گانه تان جمع آوری میکنید( شنیده ها، دیده ها، لمس شده ها و چشیده شده ها)، و همه ی این اطلاعات را با تمام تجربیات گذشته تان ترکیب کنید، حالا تصور کنید تمام این اطلاعات نه فقط از صافی ذهن تان عبور میکنند بلکه تمام بدن تان هم آن را پالایش میکند. نتیجه، همان چیزی است که حس ششم و ندای درون نامیده می شود؛ اطلاعات شخصی سازی شده ای که از درون تان نشات می گیرد. نیرویی درونی و زیبا که سعی در هشیاری شما دارد.