در طول تاریخ نگاههای متفاوتی نسبت به بیماران روانی وجود داشته است. اگر بخواهیم اکنون به این پدیده بپردازیم، باید چگونه آن را تحلیل کنیم؟
به نظر من ابتدا باید واژه را تغییر داد، یعنی اینکه بیماری ذهنی را یک بیماری ناشی از سیستم مغزی بدانیم. همانطور که بیماری دیابت ناشی از بالا رفتن قند خون است، بیماری روانی نیز ناشی از یک واسطه عصبی است. یک واسطه عصبی کم یا زیاد شده و موجب تغییرات رفتاری میشود. پس تغییرات رفتاری یک نفر ناشی از تغییر در وضعیت واسطههای عصبی اوست، بنابراین اگر این نگرش را در مردم ایجاد کنیم که مشاهده هر نوع تغییر رفتار متضاد با عرف جامعه در یک فرد ناشی از تغییر در واسطههای عصبی اوست، نگاه مردم اصلاح میشود.
برای اینکه بتوانیم بیماری روانی را نشان دهیم و اینکه چگونه در اثر تغییر در یک واسطه عصبی عوارض روانی متفاوت بروز میکند، میتوانیم تأثیر مواد مخدر بر روی انسان را مثال بزنیم. فردی که سالم بوده در اثر مصرف یک روانگردان دچار جنون میشود، چرا؟ تغییر در واسطههای عصبی. اما تغییر در واسطههای عصبی میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد، ممکن است ژنتیکی باشد یا ممکن است استرس دلیل این تغییر باشد. البته این را نیز بگویم که یقیناً روزی علم به سمتی خواهد رفت که همانند بیماران فشارخون داروهایی برای بیماران اعصاب و روان، تجویز میشود تا تغییر رفتار آنها را اصلاح کند.
آیا فشارهای روانی ناشی از مشکلات گوناگون همچون مشکلات اقتصادی و اجتماعی که موجب افسردگی و تبدیل یک انسان سالم به بیمار اعصاب و روان شود، را نمیتوان دلیل اصلی بیماریهای اعصاب و روان تلقی کرد؟
ممکن است فشارهای روانی به برخی انسانها وارد شود ولی هیچ مشکلی ایجاد نکند، اما انسانها دستگاههای بدنی متفاوتی دارند. تغییر در واسطهها به ویژگیهای بدنی افراد مربوط است. استرس ممکن است برای یک نفر بزرگ باشد و ممکن است برای یک نفر خیلی کوچک باشد. بنابراین استرس در بروز بیماریهای اعصاب و روان نقش دارد ولی نقش اصلی را ندارند. نقش شروع و تسریع بیماری را دارند.
برخی بیماریهای اعصاب و روان مثل اسکیزوفرنی ناشناخته ماندهاند. آیا این بیماریها سهم زیادی در جامعه دارند یا انگشت شمارند؟
بسیاری از بیماریها در دنیا هنجار مشخصی دارد، مثلاً یک درصد هر جامعه میتواند مبتلا به اسکیزوفرنی باشد. تعداد بیماران اسکیزوفرنی هنجار جهانی دارد و تنها مربوط به یک کشور خاص نیست. اسکیزوفرنی میتواند در اثر عوامل استرسی و مسائل اجتماعی ایجاد شود، اما سن شروع این بیماری متفاوت است. ممکن است یک نفر در دو سالگی به اسکیزوفرنی مبتلا شود و ممکن است یک نفر بیستسالگی و یک نفر در چهلسالگی، بنابراین جامعه ایران نیز تابع این هنجار جهانی است.
چگونه میتوان رفتار یک فرد بیمار را از رفتار یک شخص سالم تشخیص داد؟
نیازی نیست که یک خط قرمز برای تشخیص بیمار و فرد سالم در نظر بگیریم. هر فردی که تا دیروز اجتماعی بوده ولی امروز گوشهگیر میشود، دچار تغییر رفتار شده، پس دچار مشکل شده است. این تغییر رفتار گذرا است یا یک بیماری بادوام است. بعضی اوقات فکر میکنیم این تغییر رفتار عادی است و متوجه آن نیستیم مثلاً اینکه فرد یک روز نرود دانشگاه یا نیاید به میان جمع را نادیده میگیریم. ریشهای برخورد نمیکنیم. از خودمان نمیپرسیم که چرا این فرد دیگر به دانشگاه نمیآید یا در انزوا فرورفته است. وقتی چنین رفتاری را میبینیم باید متوجه باشیم که یک اتفاق افتاده است. اگر همان اول بفهمیم خیلی بهتر است تا بگذاریم به مرحله پیشرفته برسد و درمان سختتر شود.
چه زمانی خطر یا شدت بیماریهای اعصاب و روان در جامعه بیشتر میشود؟
اتفاقات ناشی از بیماریهای اعصاب و روان از هنجار جامعه بیشتر نیست یعنی به همان اندازه که یک نفر امکان دارد در خیابان درگیری پیدا کند، بیمار روانی هم میتواند درگیر شود. یک اشتباه در ذهن جامعه است و آن اینکه فکر میکند بیمار اعصاب و روان خیلی خطرناک است. نه تنها اینطور نیست بلکه بسیاری اوقات این بیماران از نوع کارهایی که مردم عادی انجام میدهند نیز کمتر خطرناک هستند. در حوادث ناگوار، واکنشی که یک فرد عادی نشان میدهد بعضاً خطرناکتر و پرخاشگرانهتر از یک بیمار روانی است. البته اگر ترس مردم مواد روانگردان است، این مسئله متفاوت میشود.
یک آدم سالم با رعایت هنجارهای جامعه، پس از مصرف ماده روانگردان در یک لحظه واکنشهای عجیبوغریب نشان میدهد. این بد است و ممکن است خطرناک باشد. اما یک بیمار “فیکس” اعصاب و روان اینگونه نیست. من ۱۴ سال است که دارم با بیماران کار میکنم اینقدر که با آنها راحت هستم با مردم عادی جامعه راحت نیستم. بیماران روانی نه تنها هیچ آسیبی ندارند بلکه در برخی مواقع این مردم جامعه هستند که به آنها آسیب میرسانند.
نقش جامعه در آسیب به بیماران روانی چگونه است؟
مردم با رفتاری که از خود بروز میدهند به بیمار آسیب میزنند. مثلاً به جای احترام به بیمار، او را مورد اهانت، بیادبی و تمسخر قرار میدهند. اگر یک انسان عادی مورد اهانت و بیتفاوتی قرار گیرد و واکنش نشان ندهد بیمار است، چه برسد به کسی که مشکلات اعصاب و روان دارد! مثلاً وارد جایی شوید که یک عده به شما بخندند. از خودتان نمیپرسید که چرا به شما میخندند؟ چه چیزی در شما میبینند که به شما میخندند؟ آدمهای عادی نسبت به یک بیمار اعصاب و روان زودتر به این رفتار واکنش نشان میدهند. اگر قبول ندارید آزمایش کنید.
یک بیمار روانی و یک فرد سالم را در یک موقعیت قرار دهید و آنها را مسخره کنید. ببینید کدامیک زودتر واکنش نشان میدهند. به نظر من آدم عادی زودتر واکنش نشان میدهد. حالا سؤال مطرح میشود که آیا آن آدم عادی بیمار است؟ جواب خیر است، ولی واکنش نشان میدهد. با این حال واکنش یک بیمار اعصاب و روان خیلی سختتر و کندتر خواهد بود.
اگر در مواجهه با بیمار اعصاب و روان او را سالم تلقی کنیم چه اتفاقی میافتد؟
با این کار در روند بهبودی او تأثیر میگذاریم. اگر در مواجهه با بیماری که تنش و استرس دارد، احساس خوبی به او داشته باشید و با او به احترام رفتار کنید مطمئناً بهتر میشود، ولی اگر بیماری که دچار توهم است را مسخره کنید بدتر میشود.
پرخاشگری موجود در جامعه را تا چه حدی میتوان ناشی از بیماریهای عصبی دانست؟
مهار خشم یک هنر است و اگر کسی نتواند تکانههای خود را کنترل کند مشکل ایجاد میشود. در بسیاری مواقع افرادی که دچار تکانه هستند باید دارو بخورند. دختری را آوردند پیش من و گفتند که لجوج است و دارای تکانههای عصبی. وقتی از او پرسیدم چرا اینگونه رفتار میکند جواب داد شوهرش او را میزند. مادر دختر نیز میگفت شوهر است و میتواند این کار را انجام دهد و شوهر من نیز تا به حال سه بار من را زده است! به دخترش نیز توصیه میکرد که به شوهرش غر نزند تا شوهر، دختر را نزند.
برخی خیلی واکنشها را در جامعه طبیعی میدانند مثلاً اینکه یک مرد، زن خود را بزند برایشان عادی است. حتی در گذشته یک فرهنگ بوده است اما عکس آن، یعنی یک زن بخواهد به شوهرش اعتراض کند را اشتباه میپندارند. در این قضیه باید شوهر را ببرند دکتر نه زن را! آنکه از هنجار جامعه خارج است شوهر است نه زن! ولی زن را به دکتر آورده بودند چون زورشان به مرد نمیرسید! زن را برای ثبات زندگی میآورند دکتر تا قرص بخورد و آستانه تحملش بالا برود و شوهرش را تحمل کند، اما هیچکس نیست که مرد را بیاورد دکتر!
آیا هر نوع بیمار روانی قابلدرمان است؟
شاید تنها برای یک درصد از بیماران اعصاب و روان نتوان کاری انجام داد. عملاً امروز نسبت به ۵۰ سال پیش بهگونهای پیش رفتهایم که برای مثال یکی از بیمارانم در چند رشته در مقطع دکتری تحصیلکرده است در حالیکه جنون مزمن داشته اما درمان شده است. علم به گونهای پیشرفت کرده که ما میتوانیم افراد را به یک عملکرد برگردانیم. الان وجود یک درصد بیمار اسکیزوفرنی در سطح جامعه هنجار جهانی است. یک درصد چهار میلیون جمعیت اصفهان ۴۰ هزار نفر است، ما بیشتر از پنج هزار نفر را شناسایی نکردهایم و ندیدهایم. پس بقیه این افراد کجا هستند؟ در جامعه زندگی و کار میکنند.
الان ۳۵ هزار نفر با بیماری اسکیزوفرنی در جامعه اصفهان کار و زندگی میکنند. همینطور بیمارهای دیگر دارای بیماری پارانویا و هیستری، کار میکنند. همچنین در یک شهر باید ۲۰۰ هزار بیمار خلقی ادواری داشته باشیم. این افراد کجا هستند؟ شاید یکچهارم این افراد را در مطب خود دیده باشیم. پس نمیتوانیم بگوییم که بیمار روانی نمیتواند کار و زندگی کند. خیلی اوقات میتواند. آنکسی را که ما میبینیم و بستریاش میکنیم کسی است که آسیب بیشتری دیده و فشارهای بیشتری بر روی او بوده است. فشارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی. بالاخره فنر هم یک حدی دارد و اگر فشار زیادتر از آستانه تحمل شود از جا در میرود.
نقش روانپزشک و روانشناس در کنار هم را چگونه ارزیابی میکنید؟
درمان بیمار در هر نوع بیماری وابسته به گروه درمانی است. یعنی نمیتوانید بگویید که نقش من موثرتر است. پس همان اندازه که روانپزشک مهم است، روانشناس نیز همان اندازه مهم است. وقتی گرد و غبار روی میز خانه مینشیند چه میکنید؟ گردگیری میکنید. حالا اگر گرد و غبار روی دل شما بنشیند چه میکنید؟ ما آدمها باور نداریم که عوامل اجتماعی میتواند مثل گرد و غبار روی دل و قلب ما بنشیند. اینکه میگوییم به سمت معنویات و مسجد بروید این است که گرد و غبار قلب پاک شود. پاک شدن گرد و غبار دل را یک مشاور مذهبی یا یک روانشناس و یا حتی یک مشاور هنری نیز میتواند پاک کند. برای این کار تعریف خاصی نشده است.
تصوراتی در جامعه وجود دارد که آسایشگاههای روانی را بد جلوه میدهد. شما چه دیدی به آسایشگاههای روانی دارید؟
این دید منفی ناشی از شناخت قبلی است، زیرا در گذشته بالای ۷۰ درصد بیمارانی که در بیمارستانهای روانی بستری میشدند به رفتار سابق خود برمیگشتند، ولی اکنون اینگونه نیست. نوع خدمات و درمان فرق کرده است. قبلاً فقط دارو درمانی میشد الان ورزش درمانی، باغ درمانی، موسیقی درمانی و عملاً یادگیری اینکه یک فرد میتواند مثبت باشد را در آسایشگاههای اعصاب و روان داریم، پس روش تغییر کرده است.
چه توصیهای برای مصون ماندن افراد از بیماریهای اعصاب و روان دارید؟
به نظر من هیچ بیماری از هیچ خانوادهای دور نیست. هر نگرشی به هر فرد و به هر بیماری که داشته باشیم، اگر مثبت باشد خودمان راحتتریم و اگر منفی باشد، خودمان نیز دچار آن خواهیم شد، پس باید یاد بگیریم که کاری را که برای بیمار خانواده خود میکنیم همان کار را نیز برای بیمار دیگر انجام دهیم. این نباشد که ما دور از این مسئله هستیم. امروز نه، فردا ممکن است یکی از نزدیکان افراد به بیماری اعصاب و روان مبتلا شود. این واقعیتی است که به عینه دیدهام.