در این جمله واقعیتی نهفته است. تنهایی هم میتواند زمینهساز پلیدیها باشد، هم میتواند مقدمه نیل به کمالات روحی و معنوی :
تاریخ بشر را آدمیان متوسطی پر کردهاند که زندگی در جمع را بر انزوای فردی ترجیح داده و میدهند. عزلت و انزوا و قطع ارتباط با دیگران برای بیشتر مردم امری است نامطلوب و نوعی شکنجه. اما در میان خیل عظیم انسانها، افرادی جمعگریز هم بودهاند که یا فاقد تواناییها و مهارتهای لازم برای زندگی با دیگران بودهاند و یا بنا بر دلایلی خاص، گوشهنشینی و عزلت را بر اختلاط با مردم ترجیح دادهاند.
دسته اول شامل افرادی میشود که از سر ناچاری و انفعال تن به تنهایی میدهند و غالباً نیز از این وضعیت رنج میبرند، مثل برخی از بیماران روانی دچار افسردگی. تنهایی این گروه را میتوان «تنهایی منفی یا مخرب» نامید.
دسته دوم کسانی هستند که آگاهانه و هدفدار سراغ تنهایی میروند، چون از تنها بودن لذت میبرند، مثل بیشتر عارفان و صوفیان. تنهایی این گروه را میتوان «تنهایی مثبت یا سازنده» تلقی کرد. هدف این نوشتار بررسی آثار مثبت یا منفی تنهایی در زندگی افراد معمولی و متعارفی است که در جوامع بشری زندگی میکنند.
چرا بیشتر ما از تنهایی گریزانیم؟
چرا به محض اینکه تنها میشویم فوراً سعی میکنیم به هر وسیلهای که شده (سراغ دیگران رفتن، به آنها تلفن زدن، گوش دادن به رادیو یا تماشای تلویزیون، مطالعه کتاب یا ورود به اینترنت خود را سرگرم کنیم تا از تنهایی درآییم؟ چرا وقتی هیچ یک از این وسایل و شیوهها را در اختیار نداریم، کلافه و بیحوصله میشویم؟ پاسخ همه این سؤالها یک چیز است: هراس از خود. وقتی تنها میشویم، در واقع نزد خویشتن خویش حضور پیدا میکنیم و چون تصویری مثبت از خود نداریم و اساساً با خود بیگانهایم، قادر به تحمل خویش نیستیم و راهی برای فرار از این وضعیت میجوییم.
توجه انسان به ماهیت یگانه خود و تنهایی وجودی خویشتن و پرداختن به نهانیهای درون خویش رفته رفته موجب آشتی او با خود میشود و همین امر همنشینی او با خویش را دلنشین میکند. استمرار در این امر به تدریج باعث انس آدمی به خلوت و تنهایی میشود از همین نکته روشن میشود که چرا روحهای بزرگ نه تنها هراسی از تنهایی ندارند، بلکه مشتاق آن هستند. تاریخ نیز گواهی میدهد که همه انسانهای بزرگ، از انبیا گرفته تا عرفا و حکما، با تنهایی انس داشته و از بودن در حضور خویش لذت میبردهاند. نکته این است که این روحهای بزرگ ، آنقدر خویشتن خویش را آشنا و دوستداشتنی مییافتند که نه تنها از حضور در محضر خویش ملول نمیشدند، بلکه چنین فرصتهایی را مغتنم میشمردند، از آن استقبال میکردند و آن را به مجالی برای خلوت با معبود و راز و نیاز با محبوب تبدیل میکردند. در عوض، بیشتر ما به علت آنکه کمال و فضیلتی در خود سراغ نداریم از خود گریزانیم و تاب نشستن در محضر خویش را نداریم. اتفاقاً ترس از مرگ نیز ریشه در همین واقعیت دارد، چون مرگ وضعیتی است که با آن پیوندهای بیرونی (اجتماعی) انسان قطع میشود و او با خویشتن خویش تنها میماند.
چگونه میتوان بر این هراس غلبه کرد؟
راهحل فقط در یک چیز است: بازیافتن خود. ولی این تلاش میباید در بستر همین زندگی اجتماعی صورت پذیرد، نه در انزوای مطلق و گریز کامل از آدمیان، چون این شیوه نه با فطرت بشر سازگار است، نه با ضرورتهای زندگی این جهانی همخوانی دارد. دشواری کار نیز از همین جا ناشی میشود که هر انسانی از روی طبع یا ضرورت، در جامعه زندگی میکند، ولی با اندک تأملی درمییابد که موجودی است یگانه و تنها که با وجود همه ارتباطات بیرونی و اجتماعی، هویتی فردی و مختص خویش دارد. نه این امکان برایش فراهم است که از جامعه و ارتباطات اجتماعی خویش به صورتی کلی رهایی یابد و به خود بپردازد، نه اینکه پیوندهای اجتماعی او میتواند جایگزین هویت فردی و شخصی او شود. او خودش است و خویشتن خود، تا با خود چه سودا کند.
روحهای بزرگ ، آنقدر خویشتن خویش را آشنا و دوستداشتنی مییافتند که نه تنها از حضور در محضر خویش ملول نمیشدند، بلکه چنین فرصتهایی را مغتنم میشمردند، گویی پارهای از آموزههای اسلامی هم در مقام یادآوری همین نکته اساسی به انسان است. برای نمونه، علیرغم همه توصیههای دینی در مورد اهمیت پیوندهای خانوادگی و مسئولیتهای اجتماعی، قرآن تصریح میکند که انسان به صورت فردی خلق شده و به همین صورت فردی نیز وارد عرصه آخرت میشود. (سوره انعام، آیه۹۴) به تعبیری دیگر، هر انسانی همواره موجودیتی فردی و یگانه دارد. ولی در زندگی دنیوی، به اقتضای شرایط، ناگزیر از زیستن جمعی با دیگران است که این امر میتواند موجب غفلت او از ماهیت فردی خویش شود. از این رو است که اهل معرفت توصیه میکنند که «در میان مردم باشید، ولی با آنها مباشید» (کن فیالناس و لاتکن معهم) یعنی مباد آنکه اقتضائات زندگی اجتماعی در دنیا موجب غفلت شما از ماهیت فردی و یگانهتان شود، چون سرمایه اصلیتان چیزی غیر از خودتان نیست.
چه گوهرها که بر اثر کاویدن در خویش و تأمل در هستی و نجوا با معبود به دست نمیآید. اما این امر مستلزم گریز از جامعه، ترک مسئولیتهای اجتماعی و در پیش گرفتن زندگی راهبانه نیست (لا رهبانیه فی الاسلام)، بلکه نیازمند فراهم کردن فرصتهایی معین در بستر زندگی اجتماعی است، برای حضور در محضر خویش، همچنان که شیوه همه پیامبران و جانشینان آنها نیز همین بوده است.
روشن است که توفیق بهرهجویی از خلوت با خویش نیازمند کسب حداقلی از پاکیزگی درونی است، چرا که خلوت ناپارسایان جز افزودن بر بدیها نتواند بود. از این جنبه حداقلی که بگذریم، بهرهمندی از فواید تنهایی و خلوت با خویش نیازمند تأمل و ممارست مداوم در احوال درون است و این راهی است که هر که باید به پای خویش در آن گام نهد. بندگی جدید مجال کمی برای خلوت انسانها با خویش باقی نهاده و از سوی دیگر، دانش جدید نیز بیشتر به ابعاد منفی تنهایی (تنهایی مخرب) پرداخته است، ولی این همه نباید موجب غفلت از آثار مثبت و سازنده انس با تنهایی شود. کافی است در گیر ودار اشتغالات زندگی، فرصتهایی بیابیم، چشم از جهان پر آب و رنگ بیرون بدوزیم و لختی به تماشای جهان پر رمز و راز درون بنشینیم تا به توصیه مولوی عمل کرده باشیم که چنین بانگ رسا در عالم سر داده است:
ای بستگان تن، به تماشای جان روید آخر رسول گفت تماشا مبارک است.
فرانسیس بیکن فیلسوف شهیر انگلیسی، میگفت فقط دو نفر از تنهایی لذت میبرند: یکی خدا و دیگری موجود ددمنش.