من بیش از اندازه دوستش دارم و اذیت می شوم چه کنم
وقتی می بینیدش، قلبتان تند می زند؟ دیگر چه؟ وقتی کنارش می نشینید، زمان متوقف می شود و با هر لبخندش، ساعت ها و روزها پرانرژی می مانید؟ نکند عاشقش هستید؟ دست خودتان نیست؛ عاشق شدن یک رفتار غیرارادی است که همه ما کم و بیش تجربه اش می کنیم.
وقتی عاشق می شویم، می خواهیم با کسی که به او دل بسته ایم، همراه شویم، با او ازدواج کنیم و در کنارش باشیم. وقتی احساس خوش عاشقی را در کنار فردی که عاشقمان است تجربه می کنیم، تمام وجودمان غرق شادی می شود؛ اما اگر پایمان به عشقی یک طرفه بازشده باشد، احساس بدبختی می کنیم.
وقتی که عاشق می شویم، وجودمان پر از انرژی و در عین حال آرامش می شود و با هر لبخند، تایید یا حتی هر لحظه حضور او در کنارمان، این احساسات تشدید می شوند. دوست داشتن با عاشق بودن فرق میکند. وقتی کسی را دوست داریم، بهترین چیز را برایش می خواهیم و از بودن در کنارش لذت می بریم. در این حالت هم احساساتمان با آن فرد گره خورده، اما شدت این اتفاق، کمتر از زمانی است که عاشق کسی می شویم. احساس خوبی که عاشق شدن نصیبمان میکند، همه قدرتمان را از بین می برد و ما را به زانو در می آورد.
پاسبانش هستید یا عاشقش؟
وقتی از شما دور می شود، آرامش را با خودش می برد؟ دلتان می خواهد همه جا کنارش باشید و حتی در سرش هم خانه کنید و از افکارش سر دربیاورید؟ همیشه نگرانید که بی خبری تان از بخشی از واقعیت ها به ضررتان تمام شود؟ نکند عشق را با احساس دیگری اشتباه گرفته اید؟ خیلی وقت ها، آدم هایی که احساس ناامنی را همیشه با خود یدک می کشند، به کسی که احساس میکنند به او نیاز دارند، دل می بندند.
این نیاز آن قدر قدرتمند است که اشتیاق عمیقی را در فرد ایجاد میکند، اما جنس این اشتیاق و میل، از آن جنسی نیست که عاشق ها تجربه میکنند. این احساس رابطه را به سمتی می برد که نیاز فرد به کنترل کردن را برآورده کند. نیاز به کنترل کردن، با خودش حسادت و حتی خشم را می آورد، اما فرد کنترل گر، تمام تلاشش را میکند تا به دیگران ثابت کند که این رفتارها حاصل عشق است. درواقع رابطه برای این آدم ها، به معنای لذت مالک فکر دیگری بودن است، نه لذت همراه شدن با او.
رقیبش هستید یا عاشقش؟
حاضر نیستید وقت و انرژی ای را که می تواند به شما اختصاص دهد، خرج چیزی دیگری کند؟ از خانواده و دوستانش گرفته تا حتی هنر و درسی که به آن می پردازد، همه را رقیب خود می دانید و هرچه بیشتر درگیرشان شود، حساسیت شما هم بیشتر می شود؟ نکند به جای تبدیل شدن به یک عاشق، به فردی حسود بدل شده اید؟
خیلی ها معتقدند که حسادت همراه عشق می آید. آن ها حتی پا را فراتر می گذارند و می گویند اگر حسود نباشید، حتما عاشق نیستید و به تعبیر خودشان اگر روی او حساس نباشید، دوستش ندارید! اما واقعیت این است که حسادت از عشق نمی آید، بلکه به خاطر ناامنی ایجاد می شود. اینکه شما عاشق فرد مقابلتان هستید یا نه و چقدر به او عشق می ورزید، ربطی به میزان حسادتی که شما در رابطه شما وجود موج می زند، ندارد.
خیلی از آدم های کنترل گر، پای حسادت را به رابطه ای که خودشان عاشقانه تعبیرش میکنند، باز میکنند؛ اما حقیقت این است که عشق در دنیای این آدم ها جایی ندارد و احساس ناامنی و ترس از تنها ماندن آن ها را به سمت چنین رفتارها و واکنش هایی هل می دهد. وقتی خودتان را سزاوار دوست داشته شدن نمی بینید، همیشه نگرانید که هر چیز یا فرد دیگری از شما ارزشمندتر شود و جایتان را در زندگی کسی که عاشقش هستید، بگیرد.
همه فکر و ذکرتان مراقبت از او شده؟ زندگی تان را وقفش کرده اید و هر وقت و هرجا که بخواهد حاضر می شوید تا مبادا به او سخت بگذرد؟ پیشرفت خودتان برایتان مهم نیست و دوست دارید همه عواملی را که برای پیشرفت کردن نیاز دارد، برایش فراهم کنید؟ نکند به جای عاشق به یک پرستار تبدیل شده باشید؟ خیلی ها به دنبال زندگی کردن با کسی می گردند که بتوانند از او مراقبت کنند.
با مراقبت کردن از دیگران به این آدم ها احساس خوشایند مهم بودن دست می دهد و این موضوع که دیگران خود را نیازمندشان ببینند و احساس کنند بدون این مراقبت کننده ها زندگی برایشان ناممکن است، به آن ها آرامش می دهد.
این آدم ها، نیاز دارند که در چشم دیگران به عنوان یک نجات دهنده دیده شوند و آدم های دیگر هم فکر میکنند این ناجی ها، عاشق های فداکار و سخت کوشی هستند، اما درواقع، عشق هیچ جایی در زندگی آن ها ندارد. این آدم های مهرطلب تصور میکنند اگر مثل یک امدادگر یا مادر رفتار کنند، ارزشمند شمرده می شوند. اما اگر دیگران را به خود محتاج و نیازمند نکنند، تنها می مانند.
قربانی اش هستید یا عاشقش؟
مهم نیست اکنون و امروز به شما و او چه می گذرد؟ همیشه نگران فردایی هستید که قرار است بیاید؟ فردایی که ممکن است در آن دیگر دوستتان نداشته باشد و جایی در زندگی اش نداشته باشید؟ هر کاری میکنید تا به خودتان عشقش را ثابت کنید؟ نکند به جای عاشق به یک قربانی تبدیل شده باشید؟ برای آدم های عاشق، بودن در کنار کسی که دوستش دارند و لذت بردن از همراهی او کافی است؛ اما آدم هایی که احساس امنیت نمیکنند، چه در روزهای تنهایی و چه در زمانی که به یک رابطه به ظاهر عاشقانه وارد شده اند، مدام با ترس از دست دادن و تنها ماندن، ناامیدی و سرخوردگی درگیر هستند.
آن ها مدام در حال طرح کردن آزمون هایی هستند که به خود و دیگران ثابت کنند کسی دوستشان می دارد و تا ابد در کنارشان میماند. این آدم ها همیشه می ترسند با از دست دادن یک نفر تا ابد تنها بمانند و شانس دیگری برای پیدا کردن نیمه گمشده شان نداشته باشند.
در کمینش هستید یا عاشقش؟
خوب می دانید که بدون داشتن او در زندگی تان، مسیر پیشرفتتان طولانی و سخت می شود؟ فکر میکنید اگر این فرصت را از دست بدهید، هیچ وقت به جایی نمی رسید و نمی توانید آرزوهایتان را محقق کنید؟ نکند به جای عاشق شدن برای او دام پهن کرده اید؟ دل بستن به آدم های معروف، جذاب، قدرتمند و ثروتمند را نباید با عشق اشتباه گرفت. خیلی از کسانی که برای برقراری ارتباط با این آدم ها به هر دری میزنند، عاشق نیستند؛ آن ها آدم هایی با عزت نفس پایین هستند که می خواهند با پیدا کردن چنین نیمه گم شده ای، خلاهایشان را پر کنند.
برای آن ها شریک زندگی، به معنای شریک عاطفی و همراه نیست، بلکه کسی است که باید جاهای خالی زندگی شان را پر کند و کمبودهایشان را جبران کند؛ اما واقعیت این است که معشوق، نیمه گمشده ای نیست که ضعف های عاشق را جبران کند و کمبودهایش را از بین ببرد.