همان طور که ما ایرانی ها در داستان های هزار و یک شب از عناصر متافیزیکی مثل دیو، جن و ارواح خبیث برای افزودن به جذابیت های داستان استفاده می کردیم، مردم آنسوی آب ها هم داستان های ترسناک خاص خودشان را داشتند و دیر زمانی است در جشن های هالووین که بزرگداشتی برای ارواح است یکدیگر را می ترسانند
خود ترسانی و لذت از مواجهه با موقعیت های ایمن اما وحشت آور مخصوص عصر مدرن نیست. جایی از قول «مارگی کر» جامعه شناس و متخصص در حامعه شناسی ترس در دانشگاه رابرت مورس در پیتسبورگ پنسیلوانیا آمده است که تلاش انسان برای ترساندن خودش سال هاست که به بهانه جمع شدن افراد دور هم و تجربه کردن احساس تعلق به یکدیگر تبدیل شده و این امری است که همیشه به آنها احساس قدرت داده است. پر بیراه هم نیست.
هر فرهنگی هیولای قهرمان خودش را دارد. چوپاکابرا در آمریکای شمالی، یوکای در ژاپن، آلپز در آلمان و آل در ایران همه و همه موجوداتی هستند که قوانین طبیعت را به تمسخر می گیرند و دقیقا به همین دلیل ترسناک اند. اما به اعتقاد نظریه پردازان ترس، خود ترسانی در میان انسان ها فقط در قرون اخیر جنبه سرگرمی پیدا کرده و پیش از این کارکردهایی مثل آماده کردن کودکان برای زندگی پر مخاطره و اتحاد میان اعضای جامعه داشته است.
مروری بر تاریخچه «ترن هوایی» شاهدی بر این مدعاست. این وسیله ترسناک که یکی از قدیمی ترین اختراعات بشر در راستای ایجاد لذت از ترس بوده، ایده اصلی خود را از سورتمه سواری در ارتفاعات روسیه در قرن هفدهم گرفته است. اما چه چیزی باعث شده که امروزه میان نوع بشر نوادگانی پیدا شده اند که تماشای بریده شدن اجزای بدن همنوعانشان روی پرده سینما و پریدن از ارتفاع ۴۵ متری را لذت بخش ترین تجربه زندگیشان می دانند؟ در این گزارش قصد داریم این موضوع را بررسی کنیم.
همه ما از مرگ می ترسیم و شاید بتوان گفت بیشترمان از ارتفاع هراس داریم اما اگر بدانیم که می توانیم در امن ترین وضعیت ممکن از طبقه دهم یک ساختمان بپریم و مطمئن باشیم پخش زمین نخواهیم شد، حتما وسوسه می شویم حداقل یک بار آن را تجربه کنیم. اما ترس چیست و چرا از غلبه بر آن تا این حد لذت می بریم؟
هر زمان که ترس سراغ انسان می آید هسته آمیگدال (Amygdala) یا بادامه مغز، که عبارت است از مجموعه ای از نورون های بادامی شکل در میانه لوب های گیجگاهی، پاسخ «بجنگ یا فرار کن» را تولید میکند. این واکنش، باعث عرق کردن دست ها و گشاد شدن چشم ها می شود و دستور ترشح دوپامین و آدرنالین را در بدن صادر میکند. «آدرنالین» که نام آن را در تمام بحث های مربوط به هیجان و وحشت می بینیم، هورمونی است که علاوه بر اضطراب، ترس و هیجان، رد پایش را می توان در ده ها واکنش مغزی دیگر هم پیدا کرد.
اما این هورمون به طور خاص در مورد ترس و هیجان، تپش قلب می آورد، تنفس را تند و رگ ها را گشاد تر میکند تا خون بیشتری بتواند از آن ها عبور کند. این همان واکنش های است که انسان را برای فرار یا مبارزه آماده میکند. دکتر علیرضا شیری، پزشک و روانشناس در گفت و گو با «دانشمند» درباره نقش آدرنالین در ترس و انواع دیگری از احساسات می گوید: «حتی در افسردگی هم می توان ردپای اپی نفرین یا آدرنالین را دید.
به همین دلیل است که میزان اضطرابی که فرد از شنیدن یک خبر خوش مثل ارتقای شغلی یا گرفتن پاسخ مثبت از شخصی که دوستش دارد، در بدنش احساس میکند با زمانی که خبر بدی می شنود یکسان است و تنها چیزی که باعث می شود یکی از آن ها خوشایند و دیگری ناراحت کننده باشد، ادراک مغزی است که در کورتکس رخ می دهد. پس این موضوع که کورتکس مغز سورتونین و آدرنالین ترشح شده در بدن را با عنوان ترس تفسیر میکند امر پیچیده ای است که تاکنون چندان شفاف نشده است.»
دکتر شیری در ادامه توضیح می دهد: «ترس، واکنشی مغزی نسبت به احساسی بیرونی است. قبل از هر چیز باید این نکته را بدانیم که هیچ اتفاقی درون مغز رخ نمی دهد مگر به واسطه انتقال دهنده های عصبی. در واقع هر واکنشی که انسان به محیط اطراف نشان می دهد و از آن جمله ترس نتیجه ترشح یکی از انتقال دهنده های عصبی در بدن است. ظاهرا اینگونه به نظر می رسد که مغز با تعداد محدودی از انتقال دهنده های عصبی کلیه کارهای خود را انجام می دهد. آنچه باعث می شود واکنش بدن متفاوت باشد دور هر انتقال دهنده و گیرنده هایی است که در هر واکنش درگیر می شوند.»
می فهمم پس لذت می برم
آمیگدال پای ثابت دیگر بحث های عصب شناسان درباره ترس و لذت است. دکتر علیرضا شیری در این باره می گوید: «هسته آمیگدال از همه احساساتی که ممکن است انسان در طول زندگی اش به آن ها نیازمند باشد یک کپی در خود نگهداری میکند. هر زمان که مغز با تجربه ای مواجه می شود آن را با یکی از این کپی ها تطبیق می دهد و بر این اساس تعیین میکند چه انتقال دهنده عصبی در بدن ترشح شود.»
در برخی موارد این اتفاق ناآگاهانه رخ می دهد و حتی ممکن است بادامه در انتخاب واکنش مناسب اشتباه کند. درست مثل دزدگیر خودرو در همه موارد آژیر می کشد. به همین دلیل آمیگدال در بسیاری موارد آژیر می کشد، اما ما لزوما احساس نمی کنیم ترسیده ایم، بلکه ممکن است بیش از اندازه لذت ببریم.
علاوه بر این نکات باید بدانیم آمیگدال فقط مسئول تعیین واکنش بدن است و این واکنش نسبت به ترس های واقعی و غیر واقعی یکسان است. محققان دانشگاه فردریش شیلر در آلمان، سال ۱۳۸۹/۲۰۱۰ با کمک FMRI (تصویر سازی تشدید مغناطیسی کارکردی) فعالیت مغز ۴۰ نفر را که در حال تماشای فیلم هایی مثل «درخشش»، «بیگانگان»، «سکوت بره ها» و «دیگران» بودند رصد کردند تا بینند دلیل لذت بردن از فیلم های ژانر وحشت چیست. آن ها به این نتیجه رسیدند که بادامه بیشتر درگیر ترس های ناگهانی و غیر منتظره است نه ترس هایی که آگاهانه به سمتشان می رویم.
در مغز افرادی که با حرص و ولع مشغول تماشای فیلم هایی انتخاب شده بودند، کورتکس بینایی (Visual Cortex) که مسئول پردازش اطلاعات بصری است، کورتکس جزیره ای (Insular Cortex) مسئول خود آگاهی و تالاموس (Thalamus) مسئول برقراری ارتباط میان نیم کره های مغز و قشر جلو مغزی خلفی میانی (Dorsalmedial Prefrontal Cortex) که مسئول برنامه ریزی، اخطار و حل مشکلات است فعال تر شد.
چرا همه به یک اندازه از ترسیدن لذت نمی برند؟
نکته دیگری که در پژوهش مربوط به دانشگاه فردریش شیلر کشف شد، رفتار افرادی بود که از نظر شخصیتی هیجان خواه (Sensation Seekers) هستند. در مغز چنین افرادی خبرهایی است که شاید در مغز دیگران به ندرت رخ دهد. وقتی مغز هیجان خواهان با فیلم های ترسناک مواجه می شود، کورتکس بینایی را بیش از پیش فعال میکند و از طرفی تالاموس و کورتکس جزیره ای را هم به شور و خروش وا می دارد. این اتفاق در مغز افرادی که علاقه کمتری به هیجان دارند بر عکس است.
پیش از این گروه آلمانی، مارک زاکرمن نیز با پژوهشی که سال ۱۳۶۵/۱۹۸۶ درباره علایق افراد هیجان خواه به تماشای فیلم های ترسناک انجام داد به این نتیجه رسید که چنین افرادی به خصوص اگر مرد باشند، به هر محرکی که به تحریک سیستم کاته کولامین مرکزی منجر شود علاقه نشان می دهند. کاته کولامین اسم عام تری برای انتقال دهنده های عصبی ای همچون اپی نفرین (آدرنالین)، نور آدرنالین و دوپامین است.
هیچکاک: مردم زمانی که احساس امنیت میکنند دوست دارند بترسند
علاوه بر بررسی هایی که سازو کارای مغزی ترس و لذت را بررسی کرده اند، گروهی دیگر از روانشناسان به این مسئله پرداخته اند که چه دلایل بیرونی ای به لذت بخش بودن ترس منجر می شوند. هیچ یک از ما نمی توانیم منکر شویم که احساس امنیت را دوست داریم. بر همین اساس، برخی نظریه های هیجان محور معتقدند تماشای فیلم ترسناک مثل سوار شدن ترن هوایی در شهر بازی است؛ هر دوی این ها شما را به سفری می برند که هم ترسناک است و هم ایمن.
این مسئله بیشتر در مورد نوجوانان صدق میکند که با کمک فیلم های ژانر وحشت میتوانند قهرمانانه با ترس های خود رو به رو شوند و حتی گاهی این شجاعت انتزاعی و خیالی را به دیگران گوشزد کنند که جزو افرادی هستند که از هیچ چیز نمی ترسند. همه ما آگاهیم از اینکه آنچه روی پرده سینما می بینیم واقعی نیست. یکی از پژوهش های معروفی که برای درک درستی این نکته در سال ۱۳۷۵/۱۹۹۴ انجام شد، به این صورت بود که از افراد خواسته شد به تماشای فیلم های مستند از صحنه های وحشت آور مثل بیرون آوردن مغز میمون ها در حالی که دست و پا می زدند، بنشینند.
«هاید»، «مک کالی» و «روزن» در طول آزمایش مشاهده کردند که هیچکس حاضر به تماشای این فیلم ها تا انتها نیست، در حالی که هیچ تفاوتی میان این فیلم ها و سایر فیلم هایی که مردم برای تماشای آن ها سرو دست می شکنند وجود نداشت، و تنها تفاوت در واقعی بودنشان بود.
دست های خونین کارگردانان ژانرهای وحشت
از تجربه هیجان که بگذریم می توانیم کمی به ترفند هایی که فیلم های ترسناک برای جذب مخاطب به کار می برد نگاهی بیندازیم. یکی از عوامل دیگری که باعث می شود ما عشاق فیلم های ترسناک همه صحنه های تکان دهنده و چندش آور را تحمل کنیم و تا انتهای فیلم نتوانیم از سر جایمان بلند شویم، علاقه مندی به دیدن مجازات مجرمان است و در اینجاست که عنصر تعلیق به کار فیلم سازان بزرگ می آید.
بر اساس نظریه «همترازی خلقی» (Dispositional Alignment) ما دلمان می خواهد بدانیم کسی که مسبب آن همه وحشت و خونریزی بوده است چطور به سزای اعمالش می رسد. همه ما با حرص و ولع به تماشای بلاهایی می نشینیم که یک جانی سر آدم های اطراف خود می آورد و همه آن ها را تحمل می کنیم فقط برای اینکه در نهایت شاهد مجازاتی باشیم که در خور آن همه جنایت است.
علاوه بر این ها موسیقی و صداهایی که در فیلم های ترسناک مورد استفاده قرار می گیرند، نقاطی در مغز را نشانه گرفته اند که با سازو کاری که هنوز کاملا شناخته شده نیست، تولید کننده هیجان و البته لذت اند. به عنوان مثال پژوهشی در سال ۱۳۸۹/۲۰۱۰ در دانشگاه کالیفرنیا روی ۱۰۰ فیلم انجام شد که در آن مهندسان صدا ساختار موسیقایی فیلم را به شیوه صدا سازی غیر خطی تغییر داده بودند.
صداهایی مثل ناله، جیغ و فریاد بلندتر و معمولا دارای بسامد بالاتری نسبت به صداهای عادی هستند و همیشه به طور ناگهانی شروع می شوند. این صداها در طول میلیون ها سال از سوی انسان ها و حتی حیوانات به کار گرفته شده اند تا توجه دیگران را به خود جلب کنند. این دست کاری به منظور تاثیر گذاری بر احساسات ما انجام گرفت و قطعا راه را برای انجام پژوهش های دقیق تر درباره ترس و مکانیزم تاثیرگذاری آن بر بدن انسان باز میکند. نتایج این بررسی ها نشان داد که در فیلم های ژانر وحشت بیش از اندازه از جیغ های نآموزون استفاده می شود.
خلاصی از شر هیولای درون
فارغ از کارکردهایی مثل آزمون اعتماد به نفس، خلاصی از معمولی بودن زندگی روزمره و سرپیچی از برخی قوانین بی آنکه بلایی سرمان بیاید، یکی از مهم ترین دلایل برتری ژانر وحشت بر سایر ژانرها، ایجاد کردن فرصتی برای رها شدن هیولای درون است. به عنوان مثال، استفان کینگ نویسنده معروف رمان های ترسناک معتقد است تماشای فیلم های ترسناک روشی برای کنترل کردن محرک های بی رحم و خشن ما هستند. او می نویسد همه ما مغز مریضی داریم. بیشتر ما خودهای غیر مدرن مان را اسیر کرده ایم و بنابراین وقتی به آن ها اجازه می دهیم بی محابا برای خودشان بچرخند نوعی تطهیر در ما اتفاق می افتد.
واژه ای که دانشگاهی ها برای چنین کارکردی مورد استفاده قرار می دهند «پالایش نمادین» (Symbolic Catharsis) است؛ یعنی نگاه کردن خشونت از عملی کردن آن جلوگیری میکند. همین نظریه ها علاقه مردم به ورزش را جایگزینی برای عطش آن ها نسبت به جنگ در دوران باستان می دانند. البته پر واضح است که پالایش در همه موارد صادق نیست، به خصوص که پژوهش های دیگری هم انجام شده که با قدرت به اثبات این فرضیه پرداخته اند که تماشای خشونت احتمال ارتکاب خشونت را بالا می برد.
اما به طور کلی می توان گفت هم فیلم های ترسناک، هم بازی های ژانر وحشت و هم شهربازی ها برای ما فرصتی را فراهم می آوردند که بتوانیم با عواطف و احساسات نابی که در زندگی عادی امکان تجربه کردنشان را نداریم در واقعی ترین شکل ممکن روبه رو شویم. همه این تجارب شبیه این هستند که بتوانیم با مهارت روی یک بند راه برویم و توی پرتگاه نیفتیم؛ یعنی بتوانیم بر همه ناتوانی ها و ضعف های انسان غلبه کنیم.
آدرنالین چیست؟
آدرنالین یا اپی نفرین ماده ای استرس زاست که به طور طبیعی در واکنش به موقعیت های تهدید کننده در بدن انسان ترشح می شود. شیمیدان ژاپنی جوکیچی تاکامینه این ماده را سال ۱۹۰۰ کشف کرد. دلیل نام گذاری آدرنالین منبع ترشح آن بود، از آنجا که غدد فوق کلیوی یا آدرنال (Adrenal) مسئول ترشح این هورمون هستند نام آدرنالین برای آن انتخاب شد.
دلیل ترشح آدرنالین لزوما یک تهدید واقعی نیست. گاهی بدن در مواجهه با مواردی مثل تصور یک تهدید، انجام ورزشی سنگین، نارسایی قلبی، اضطراب مزمن، نگرانی یا حتی نارسایی غدد کلیوی و مغز هم آدرنالین ترشح میکند.
زمانی که با موقعیتی مواجه می شوید که آن را تهدید کننده یا هیجان انگیز می دانید، هیپوتالاموس به آدرنال یا غدد فوق کلیوی دستور می دهد که آدرنالین و سایر هورمون های مربوط به استرس را تولید کند. غدد فوق کلیوی هم با تبدیل آمینو اسید به دوپامین، آدرنالین می سازد. اکسیژن دار شدن دوپامین به ایجاد نور آدرنالین منجر شده و سپس این ماده به آدرنالین تبدیل می شود.
آدرنالین خود را به گیرنده های قلب، سرخرگ ها، پانکراس، شش ها، ماهیچه ها و بافت های چربی می رساند و همین سبب افزایش ضربان قلب و سرعت تنفس شده و از سوی دیگر با جلوگیری از ترشح انسولین باعث به هم پیوستگی قند و چربی می شود؛ این امر در واکنش هایی مثل مبارزه با تهدید یا فرار، انرژی لازم را برای بدن فراهم میکند.
ترشح آدرنالین ممکن است اثرات منفی روی سلامتی بگذارد، به عنوان مثال در مورد افرادی که بیماری قلبی دارند می تواند به ضعیف شدن ماهیچه های قلب، نارسایی قلبی و حمله قلبی ختم شود. نتیجه پژوهشی که ژانویه سال ۲۰۰۸ (دی ۱۳۸۶) در آکادمی ملی علوم در ایالات متحده ارائه شد نشان می دهد در صورتی که فرد میزان قابل توجهی از استرس را در طولانی مدت تجربه کند هیپوکامپ یعنی قسمتی از مغز که مرکز حافظه است، دچار چین خوردگی می شود.
هورمون استرس به تولید IL-۱ beta منجر می شود. این ماده شیمیایی، نوعی سیتوکین (گروهی از پیغام رسان های سلولی) است که مسئول برقراری ارتباط میان سلول های گوناگون در بدن است و باعث التهاب هیپوکامپ می شود، امری که از شکل گیری نورون های جدید جلوگیری خواهد کرد.
پریدن از ارتفاعات ترس
بله، درست است که نوع بشر در گذر زمان آموزش دیده که از خطر های محیطی اجتناب کند، اما هیچ یک از این آموزش ها نتوانسته اند ساختار مغز انسان را هنگام مواجهه با تجربه های فرا عادی (extreme experience) تغییر دهند. این روزها دیگر برای عصب شناسان مثل روز روشن است که نظام پاداشی در مغز انسان میکند که موقع تجربه های غیر عادی مثل ترس با ترشح دوپامین در بدن احساس لذت را در پوست و گوشت انسان گسترش می دهد.
به نظر می رسد پرش از ارتفاع که معمولا در بیشتر ورزش های غیر عادی و هیجانی وجود دارد شباهت بسیاری با برخی وقایع استثنائی در زندگی مانند تصادف های دلخراش و بیماری های مرگبار دارند. حس خوب غلبه پیدا کردن به شرایطی که می تواند منجر به مرگ شود، در همه ورزش های پرخطر هم وجود دارد. به همان شکل که افراد پس از جان سالم به در بردن از یک تصادف احساس قدرت میکنند و بعد از مدتی این احساس به آن ها دست می دهد که زندگی شان تغییر کرده، پس از به سلامت انجام دادن یک پرش جانانه احساس سرزندگی و قدرت میکنند.