چرا نفر اولی را که دوستش داشته ایم هرگز فراموش نمیکنیم
حتی با گذشت سالها، فکر کردن درمورد عشق اولمان لرزشی در قلبمان ایجاد میکند. چه چیز باعث می شود که حتی با گذشت پنج، ده یا حتی بیست سال، اولین عشق ها همیشه فکرمان را به خود مشغول کند؟
دلیلش هرچه باشد و آن فرد هر کس که بوده باشد، عشق اول همیشه جزئی از وجود ما می شود. نمی توانیم آن را فراموش کنیم-و تصور نمی کنم کسی واقعاً بخواهد فراموش کند.
شیرین می گوید: “بله، به یاد می آورم…انگار همین دیروز بود. سالهای سال گذشته است، اما هنوز به خاطر دارم او چه شکلی بود و چقدر دوستش داشتم. حدود هشت سال با هم اختلاف سنی داشتیم-من ۲۰ ساله بودم و او ۲۸ سال داشت-همیشه می ترسید مبادا والدینم با این مسئله مخالفت کنند. این روزها وقتی کمی ناراحت و غمگین می شوم، یاد و خاطره ی نوازش ها و بوسه های او به سراغم می آید. خیلی جالب است، همین روزها ۴۲ ساله می شوم.”
لیدا اینگونه به خاطر می آورد: “در همه ی کارهایمان احساساتی بودیم و با شور و هیجان رفتار می کردیم-در دوست داشتن هایمان، دعواهایمان، حتی زمانی که میخواستیم همدیگر را اذیت بکینم هم با شور و احساس عمل می کردیم. با اینکه شوهرم را بسیار دوست دارم و کاملاً خوشبخت هستم، هنوز هم خیلی وقتها به او فکر می کنم. چند هفته پیش او را دیدم، همراه همسر و بچه اش بود. نگاهش کردم، او هم نگاهم کرد، و همه چیز در یک لحظه بسیار زیبا بود. خیلی وقت بود که ندیده بودمش. خوشحالم که او نیز خوشبخت شده است.”
الناز در مورد دوست پسر دوران دانشگاهش اینطور می گوید: “ما به هیچ وجه برای هم ساخته نشده بودیم. خانواده و دوستانم نمی توانستند او را تحمل کنند. همیشه با هم دعوا داشتیم و بیشمار به هم زده و دوباره آشتی کرده بودیم. ولی مجذوب هم بودیم. پس از آخرین دعوا که دیگر تصمیم گرفتیم برای همیشه از هم جدا شویم، احساس می کردم قلبم را پاره پاره کرده اند. هنوز نوارها و نامه های عاشقانه اش را پشت گنجه ی اتاقم پنهان می کنم. ۱۰ سال از آن ماجرا می گذرد.”
فرنوش عشق راستین خود را وقتی هجده سال بیشتر نداشت ملاقات کرد. اما پنج سال طول کشید تا رابطه اش را با او آغاز کرد. او در این باره می گوید: “در یک مهمانی با هم آشنا شدیم و با هم صحبت کردیم. دو سال دوران دانشگاه را با هم بودیم. او در شیراز زندگی می کرد و همین راه دراز باعث برهم خوردن روابطمان شد. هنوز هم در شیراز زندگی میکند و ازدواج کرده است. اما من هنوز مجردم و در تهران زندگی می کنم. با اینکه رفته است اما همیشه اولین عشق من باقی میماند.”
وقتی دوباره او را می بینیم…
ممکن است هر از چندگاهی اولین عشقمان را جایی ببینیم. دیدارهایمان ممکن است کوتاه یا طولانی باشد، اما دیدارهایی تلخ و شیرین است. آیا کسی پیدا می شود که تا به حال به دیدار دوباره ی اولین عشقش فکر نکرده باشد؟
سارا با اینکه قرار مدار ازدواج با اولین عشقش را هم گذاشته بود، ولی با مرد دیگری ازدواج کرد. ۲۰ سال پس از آخرین ملاقاتشان ، او را در مجلس ترحیم مادرش دید. اما حتی با گذشت این همه سال، شعله ی عشق مثل همان روزهای نوجوانی در قلبش زبانه کشید : “درمورد عشقی که به هم داشتیم صحبت کردیم. می گفت که چقدر دلش شکسته بود وقتی ترکش کردم و با کس دیگری ازدواج کردم…خیلی وقت ها به او و پاکی عشقمان فکر می کنم. هیچوقت فراتر از بوسیدن همدیگر نرفتیم، اما نزدیکی که با او داشتم بسیار بیشتر از آن چیزی است که اکنون با شوهرم پس از ۲۶ سال حس می کنم.”
رویا نیز به تازگی اولین عشقش را ملاقات کرده است: “بعد از ۲۹ سال..روز را با او گذراندم. وقتی برای اولین بار همدیگر را در دانشگاه دیدیم ۱۹ سال داشتیم. عشقی واقعی بود…اگر چنین چیزی در آن سن وجود داشته باشد. و حالا پس از گذشت اینهمه سال باز عاشق هم شده ایم. اما اینبار عشقمان کاملاً با قبل متفاوت است. گذشته ای با هم داشته ایم و حال را باهم می گذرانیم. امیدوارم در آینده نیز کنار هم باشیم.”
تجدید دیدار سحر در اینترنت اتفاق افتاده است: “در ماه خرداد بود که آنلاین شده بودم. البته زیاد به کامپیوتر وارد نیستم. داشتم یکسری کارهای تحقیقاتی انجام می دادم که کسی بهم پیغام داد. بله خودش بود-نزدیک بود قلبم بایستد. شوهرم داشت از جلوی در رد می شد و پسرم وارد اتاق شد. باید توضیح می دادم که او کیست. درمورد همه چیز باهم صحبت کردیم. هنوز هم وقتی ایمیلی از او دریافت می کنم قلبم تند می زند. احساس گناه می کنم، اما دوست دارم که هنوز با او در ارتباط باشم.”
او اولین و تنها عشق من بوده است !
بعضی از ما آنقدر خوش شانس بوده ایم که همان دفعه ی اول آنکه می خواستیم را به دست آورده ام. و وقتی برای اولین بار ملاقاتش کردیم، دیگر نگذاشتیم از دستمان برود!
سیمین می گوید: “اولین عشقم تنها کسی بود که باعث شد قلبم تندتر بزند و از خود بیخود شوم. اما چیزی که باعث شد عاشقش شوم قلب طلایی بود که در سینه پنهان کرده بود. او تنها کسی بود که توانست قلبم را تصرف کند. هشت سال است که با هم هستیم و شش سال است که ازدواج کرده ایم. صاحب پسری دوست داشتنی شده ایم. اینطور بود که اولین عشق من به تنها عشق زندگیم تبدیل شد.”
منیر اعتراف میکند که: “من فقط یک عشق واقعی داشته ام و با او ازدواج کردم. سالهای آخر دبیرستان بود که با هم آشنا شدیم و شش سال بعد ازدواج کردیم. از همان ابتدا می دانستم که او همان است که من می خواهم. ما واقعاً برای هم ساخته شده ایم.”
عسل می گوید: “داستان اولین عشق من کمی عجیب است. باور کنید.” بعد از چندین ماه دوستی اینترنتی، عسل و دوست اینترنتیش پارسال همدیگر را ملاقات کردند. “بعد از ملاقات، کوچکترین تردیدها برای برقراری ارتباط هم از بین رفت. هنوز هم عاشق هم هستیم و برای ازدواج نقشه می کشیم.
عاقل تر و پخته ترم کرد !
گاهی اوقات اولین عشق چیزهایی به ما می آموزد-البته این درس ها معمولاً آن چیزی نیست که دوست داشتیم یاد بگیریم.
ندا می گوید: “او به من احساس شگفت انگیزی می داد. ۱۳ ماهی که با هم گذراندیم، شادترین روزهای زندگی من بودند تا اینکه از من جدا شد. اصلاً نمی دانستم که به من خیانت میکند. خیلی ترسیده بودم و او هیچ کمکی به من نمی کرد. در آخر همه چیز را برای مادرم تعریف کردم و این بهترین و عاقلانه ترین تصمیمی بود که درکل زندگی گرفته ام. ”