این هفته مدتی وقت بگذار و این تمرین را انجام بده:
۱- پنج فیلم محبوب را نام ببر. زیاد فکر نکن. خیلی سریع هرچه را به ذهنت میرسد بنویس.
۲- پنج کتاب محبوب دوران کودکی و زمان حال خودت را نام ببر.
۳- سه شخصیت محبوبت را نام ببر.
۴- سه شخصیتی را که دوست داری نقششان را بازی کنی نام ببر.
۵- سه موضوعی را که بیشتر دربارهشان فکر میکنی نام ببر.
۶- سه موضوعی را که بیشتر دربارهشان مطلب میخوانی نام ببر.
۷- کتاب محبوب کودکیات درباره چه بود؟
۸- فیلمهای محبوبت درباره چه هستند؟
۹- فیلمها و کتابهایت چه وجه مشترکی با هم دارند؟
۱۰- آیا شخصیتهای مورد علاقهات، کتابهایی که میخوانی، موضوعاتی که به اخبارشان علاقهمندی، و افکارت به نحوی به فیلمها و کتابهای کودکیات ربط دارند؟
در پایان، نظر صمیمیترین دوستانت را هم بپرس. اغلب دوستان تیزبین و نیز اطرافیان و معلمان دلسوز میتوانند کمکمان کنند تا بهتر رگه طلایمان را تشخیص دهیم. بعد میتوانیم به حفاری و بهرهبرداری از آن برسیم.
رگه طلای ما همان حوزهای است که بیش از همه خود واقعیمان هستیم و استعدادها و علایقمان با بیشترین قدرت در آنجا عجین میشود و درهم میتند. اما بیشتر اوقات نه تنها کسی در بیرون، حامی کشف طلای درون ما نیست بلکه خود هم میترسیم طلایمان را کشف کنیم. کشف طلای وجودمان مسوولیت به همراه دارد. این صندوقچه طلایی که به ما سپرده شده ترسناک هم هست و بخشی از کار حفر رگه طلایمان، کنار زدن ترسها و تردیدهایمان در این رابطه است. بخشی از کار ما پذیرش مسوولیتمان در بیرون آوردن طلای درونمان است. کافی نیست که رگه طلایمان را تشخیص دهیم، بیرون آوردن آن و بهرهبرداری کردن از آن در راه خدمت به سایر انسانها هم اساسی است. کنار زدن تمامی ترسهایمان در این رابطه نیز اساسی است.
مسوولیت بپذیر
ترس از موفقیت، واقعی است. شاید ما ترجیح دهیم با سقف کوتاه آرزوها بمانیم و به جای طلا، با مس بسازیم. شاید کشف و پرورش استعدادهای خدادادیمان خطرناک بهنظر برسد. شاید بگوییم “ما را چه به طلا” یا “مگر آنها میگذارند…” اما خوب است بدانیم که وجه مشخصه اصلی همه انسانهای موفق، مسوولیتپذیری آنهاست. وقتی ما از چیزی آگاهی کسب میکنیم و میدانیم درست است، مسوولیت آن را بپذیریم، آگاهی با مسوولیت همراه است. دیگر نمیتوانیم مدام تقصیرها را به گردن دیگران بیندازیم. وقتی رگه طلایمان را تشخیص دادیم، مسوولیت حفر آن با ماست و همه چیز از گام کوچک اول شروع میشود. پس اینها را امتحان کن:
۱- در کلاسی که دوست داری ثبتنام کن.
۲- کتابی درباره پرورش خلاقیت بگیر و بخوان.
۳- بهطور منظم در طبیعت قدم بزن و با تمام حواست در زمان حال بمان. به سرنخهایی که مییابی توجه کن.
۴- دفترچهای برای نوشتن رویاهایت تهیه کن. ببین چه رویاهایی تکرار میشود و توجه تو را به سوی چیزی مهم جلب میکند. من خیلی خواب کتاب، قلم و کاغذ میبینم. تو چه میبینی؟ آن را بنویس.
رویاهای ناممکن خودت را به یاد بیاور
خانم جولیا کامرون در کتاب “رگه طلا” مینویسد: ما بسیار بیشتر از آنچه فکرش را بکنیم بااستعدادیم و استعدادهای گوناگون داریم. شاید فکر کنیم که استعداد این کار و علاقهای به آن کار داریم ولی بیشتر ما رویای غیرممکن نیز داریم. چیزی هست که واقعا آرزو داریم، کاش استعدادش را داشتیم ولی معتقدیم و اعتقاد راسخ داریم که استعدادش را نداریم. بنابراین حتی به آن فکر نمیکنیم چه رسد به اینکه آن را رگه طلای وجودمان بدانیم که میتوانیم حفرش کنیم و زندگی دلخواه و عالیای با آن بسازیم.
مساله دنبال کردن یا نکردن استعداد اصلی زندگیمان موضوعی علیالسویه نیست. اینطور نیست که اگر شد، شد و اگر نشد، نشد. وقتی ما آنچه را که مقصود اصلی زندگیمان در این دنیاست کشف و دنبال نمیکنیم، احساس پوچی میکنیم. انگار هر کار میکنیم و هرچه بهدست میآوریم باز چیزی در زندگیمان غایب است. انگار هر چقدر دوروبرمان را با انواع اشیا و چیزهای مادی و نیز با آدمهای گوناگون پر میکنیم باز چیزی کم است و باز “گمشدهای” هست. ما افسرده یا خشمگین میشویم و گاه به تناوب، جای اینها را با هم عوض میکنیم. ما که رگه طلای خودمان را نمیبینیم احساس بیارزشی میکنیم و به جای اینکه دنبال ذخایر طلای خودمان بگردیم، در پی طلای تقلبی و تایید و تحسین از سوی دیگران میرویم.
در سفر بازگشت به اعماق دل برای رسیدن به طلای اعماق آن لازم است مدتی وقت بگذاریم و به رویاهای بهاصطلاح ناممکن نگاهی بیندازیم. خوب است قلم و کاغذی برداری و ساعتی در خلوت بنشینی و به خاطرات دوران کودکیات فکر کنی. در کودکی دوست داشتی چه کارهایی را انجام دهی و چه هنرهایی تو را به شوق میآورد؟
هماکنون چه رویایی را غیرممکن میدانی؟ چه رویایی را شروع کردی اما وسط راه یا در همان گامهای اول رها کردی؟ وقتی علایق حقیقیات را دنبال کردی چه برچسبهایی خوردی؟ همه ما میدانیم که برخی از ما در دوران کودکی با جملات انتقادآمیز یا خدای نکرده تحقیرآمیز روبهرو شدیم و استعدادهای نشکفته یا رویای غیرممکنمان محکوم شد. خبر خوب این است که ما میتوانیم این جملات و انتقادها را همچون سنگ معدنی بدانیم که با کیمیاگری میتوانیم به کلوخههای طلا تبدیلشان کنیم.
اغلب اوقات چیزهایی که از سوی اطرافیانمان به عنوان نقطهضعف ما نام برده میشود همان نقاط قوتی هستند که در تلاشهای خلاقمان به کار میآیند.
در تمرین زیر، سه جمله منفی دوران کودکیات را بردار و به دقت بررسی کن و رشته نقرهای را که باعث تبدیل آنها به طلا میشود پیدا کن:
مثال:
۱- “کسی که از این شاخه به آن شاخه میپرد”، تبدیل میشود به “کسی که به خیلی چیزها علاقهمند است و استعداد زیادی دارد”.
۲- “آدم رویایی خیالباف”، تبدیل میشود به “کسی که قوه تخیل خیلی قویای دارد”.
۳- “چاخان”، تبدیل میشود به “قصهگوی ماهر”.
این مثالها را میتوانی بسط بدهی و در بسیاری از نقطهضعفهایت نور زرینی ببینی که تو را به سوی درهای باز امکانات و فرصتهای بسیار، رهنمون میشود. همان امکانات و فرصتهایی که “رویای ناممکن” را به “واقعیت” بدل میکند.
تو باارزشی!
ما علاوه بر نگرشی نو نسبت به نقطهضعفمان، چشمان نو برای دیدن نقاط قوتمان را هم لازم داریم. بیشتر ما بیش از حد روی نقاط ضعفمان متمرکزیم و کمتر نقاط قوتمان را میبینیم. اطرافیان ایرادگیر یا کمالطلب هم ممکن است به این مساله دامن بزنند و نقاط قوتمان را از جلوی چشممان دورتر و دورتر کنند. در وضعیت افراطی ممکن است چنان از دیدن حقیقت بازمانیم که هیچ ارزشی برای خودمان قایل نباشیم یا از طریق مقایسههای بیجا با اشخاص “خیلی موفق” یا “خیلی پولدار” یا “خیلی باهوش” یا “خیلی خوشبخت”، به کلی احساس عجز کنیم. بیشتر مقایسه کردنهای معمولی و بدون درنظر گرفتن چارچوب حقیقی زندگی آن آدمها صرفا باعث میشود تا احساس کوچکی کنیم و دستاوردهای حقیقی و ارزش حقیقی خودمان را نبینیم.
حقیقت این است که همه ما باارزشیم! شاید بلافاصله بعد از خواندن این جمله، قطار شکستهایمان یادمان بیاید و آن را رد کنیم. شاید شک کنیم و در دلمان بگوییم “نه بابا…”
البته شناختن ارزش واقعی خود ترسناک است، چون آن وقت باید کاری بکنیم، قدمی برداریم، دستی بالا بزنیم و طبق ارزشمان عمل و زندگی کنیم.
همه باارزشیم. همه ما زمان به دنیا آمدنمان شِمشی از طلا به ناممان در بانک مرکزی کاینات گذاشته میشود. همه ما باارزشیم چون پشتوانهای از طلا در بانک جهان هستی داریم.
همه ما بهرغم ترسها و تردیدها، شکستها و موفقیتها، بیماریها و ناتوانیها و شکل و اندازهمان باارزشیم. ما چون به دنیا آمدهایم باارزشیم و به پشتوانه طلایی که در عالم هستی به ناممان زده شده توانمند و قادریم. فقط باید این واقعیت را به آگاهیمان بیاوریم. فقط باید چشممان را باز کنیم، طلایمان را ببینیم و آن را برداریم.
به عصر طلایی زندگیمان گام بگذاریم
تمرین
در روزهای آتی زمانی را به فکر کردن به علایق واقعیات اختصاص بده. فعالیتهایی که بیشترین شور و شوق را برایت به بار میآورد کلید کشف استعدادهای حقیقی توست، کاغذ و قلمی بردار و:
۱- سه سرگرمی مورد علاقهات را بنویس
۲- سه کلاسی را که دوست داری در آنها شرکت کنی نام ببر
۳- سه مهارتی که دوست داری یاد بگیری را بنویس
بعد یک گام کوچک در راه یکی از این کارهای مورد علاقهات بردار و ببین چه احساسی پیدا میکنی؟ توجه کن و ببین با هر قدمی که به سوی پرورش بیشتر استعداد ذاتیات برمیداری، چه درهایی به رویت باز میشود؟ بعد گام بعدی را بردار. یادت باشد موفقیت به معنی حرکت گامبهگام جلو، و ادامه دادن و ادامه دادن آن است.