آدم های قاطع می گویند: «همان طور که قبلا هم اعلام کرده بودم، برای تمام کردن این کار فقط تا آخر هفته وقت داریم و کسانی که کارشان را تمام نکنند، طبق توافق های قبلی جریمه می شوند.»
آدم های گستاخ می گویند: «مگه نگفتم این کار باید تا آخر هفته تموم شه؟ تو همه چیز را شوخی می گیری و صلاحیت انجام این کارها را نداری!»
می ترسید حقوقتان را نادیده بگیرند و به نظراتتان احترام نگذارند؟ احتمالا راهی که برای محافظت از حق و حقوقتان را پیش می گیرید، برخرود تهاجمی و دست پی شگرفتن است؛ اما نه! راهی که انتخاب کرده اید شما را به هدفتان نمی رساند. آنچه برای محافظت از حقوقتان نیاز دارید، برخورد قاطعانه است، نه برخورد کردن با چاشنی بی ادبی. شاید بپرسید که برخورد قاطعانه، چه تفاوتی با اخم کردن، کلفت کردن صدا و بیان سرسختانه خواسته ها دارد؟
تفاوت این دو برخورد در این است؛ آدم های قاطع تنها با جدیت از حقوق خودشان محافظت میکنند، اما آدم های بی ادب، با چنین رفتاری به حقوق دیگران حمله میکنند. درواقع گروه دوم به دنبال خلع سلاح فرد مقابل و حتی به دست آوردن امتیازهای بیشتر هستند، در حالی که گروه اول تنها بارها و بارها نظر خودشان را اعلام میکنند و برای رسیدن به خواسته شان، بدون تخریب دیگران تلاش میکنند.
آدم های رک می گویند: «من اهل پوشیدن این رنگ نیستم. معمولا رنگ های تیره تر را برای انتخاب لباس می پسندم.»
آدم های گستاخ می گویند: «چه لباس زشتی پوشیدی! باعث شده سیاه و خسته به نظر بیای!»
به نظرتان این دو جمله چه تفاوتی دارند؟ به نظرتان گوینده این دو، کاری جز اعلام نظرش کرده؟ پس چرا گوینده اولی را بی ادب معرفی نمی کنیم اما جمله دوم به نظرمان بی ادبانه و توهین آمیز می رسد. ماجرا از این قرار است که گوینده در جمله اول، بدون حاشیه رفتن و با صراحت، نظرش را در مورد علایق و خواسته های خودش اعلام کرده؛ اما گوینده جمله دوم، پایش را از گلیمش بیرون گذاشته و با همین صراحت در مورد فرد مقابل و علایقش نظر داده. اگر میخواهید به جمع بی ادب ها وارد نشوید و به دیگران توهین نکنید، بهتر است با فاصله و با احتیاط بیشتری و تنها در زمانی که از شما خواسته شد در مورد چیزهایی که به آن ها مربوط است، نظر دهید.
آدم های رک، خودشان را قربانی خواسته دیگران نمیکنند. آن ها به راحتی می گویند: «من این غذا را نمیخورم!»، «نه! امروز وقت ندارم با تو بیرون بیایم!»، «متاسفم، من فعلا امکان پذیرایی از مهمان را ندارم!»؛ اما آدم های گستاخ به جای بیان مواضعشان، نظرها و خواسته های دیگران را تحلیل میکنند و بی آنکه از آن ها خواسته شود، در مورد دیگران و زندگی شان نظر می دهند. آن ها چنین جملاتی را به زبان می آورند: «از بس گوشت نخوردی رنگ به رخت نمونده.»، «از خریدن این کفش های ارزون قیمت دست بردار، پاهات آسیب می بینه.» یا «وای این چه خونه ایه! چطور تو این محیط به هم ریخته زندگی می کنی؟»
آدم های همدل می گویند: «میشه کمک کنی تا این اتاق را مرتب کنیم؟»
آدم های گستاخ می گویند: «تمام روز روی مبل لم دادی در حالی که من مشغول کار بودم! وقت شه دست از تنبلی برداری و تکونی به خودت بدی!»
کدام یک از ما می توانیم انکار کنیم که به کمک اطرافیانمان نیازی نداریم؟ می توانیم انکار کنیم که در خانه نیازی به همراهی همسرمان نداریم و در محیط کار هم از همراهی هسرمان نداریم و در محیط کار هم از همراهی همکارانمان بی نیازیم؟ همه ما خیلی وقت ها نیاز داریم که کسی دستمان را بگیرد و همراهی مان کند، اما چطور است که خیلی هایمان به این هدف نمی رسیم یا نمی توانیم دیگران را به داوطلب شدن در همراهی ترغیب کنیم؟
شاید تفاوت هایی که در مهارت های ارتباطی و نحوه استفاده از کلمات، زبان بدن و یا زمان بیان خواسته ها داریم؛ این تفاوت ها را ایجاد میکند. اگر تا امروز نتوانسته اید دیگران را به همراهی و همدلی کردن ترغیب کنید، نگاهی به رفتارهای خودتان بیندازید. شاید وقتش رسیده که روی مهارت های ارتباطیتان بیشتر کار کنید؛ وقت حرف زدن به صدا و لحنتان و حتی کلماتی که از دهانتان بیرون می آیند، توجه بیشتری کنید؛ آدم ها را بیشتر بشناسید تا بتوانید در زمان مناسب و با توجه به روحیاتشان خواسته هایتان را مطرح کنید و شاید هم لازم باشد که در انتخاب آدم هایی که با آن ها معاشرت میکنید و از آن ها درخواست کمک میکنید، دقت بیشتری به خرج دهید.
آدم های همدل خوب به حرف ها گوش میکنند و بعد می گویند: «درسته! آلبته می تونی از یک زاویه دیگه هم به این موضوع نگاه کنی…»
چرا چشم دیدنتان را ندارند؟
آدم های گستاخ می گویند: «نه اصلا این طور نیست! چرا چنین فکری می کنی؟ واقعیت اینه که…»
ماهر نبودنتان در گوش کردن، نه تنها فرصت گوینده خوب و نکته سنج بودن را از شما می گیرد، بلکه به فردی گستاخ هم تبدیلتان میکند. آدم های گستاخ می خواهند تنها گوینده باشند و ارزشی برای حرف های دیگران قائل نستند. آن ها از تک تک جملات آدم ها خرده می گیرند و بدون آن ها نکته های مثبت حرف هایشان را ببینند، تنها به مخالفت با حرف های دیگران می پردازند. آنکه علاقه زیادی دارند که اطلاعاتشان را به رخ بشکند و داناتر از دیگران جلوه کنند. حرف های گستاخ ها پر است از اطلاعات اضافی و بی ربط به بحث که تنها برای ارضای احساس خودبرتربینی شان به گوش های مخاطب تزریق می شود.
آدم های شوخ طبع می گویند: «دو شکارچی توی جنگل بودن که یکیشون روی زمین افتاد، نفسش بندآمد و چشمهاش وارونه شد. دومی گوشی تلفن را برداشت، با اورژانس تماس گرفت و به اپراتور گفت: «دوستم مرده! جه کار کنم؟» اپراتور گفت: «خونسردی خودت را حفظ کن و اول از مرگ دوستت مطمئن شو.» ناگهان صدای شلیک گلوله آمدد؛ شکارچی دوباره گوشی را برداشت و گفت: «مطمئنم؛ حالا چه کار کنم؟»
آدم های گستاخ می گویند: «یه روز یه آمریکایی به یه استرالیایی گفت…»
هیچ کس از شوخ طبعی ها بدش نمی آید. آدم های شوخ طبع به هر جمعی که وارد می شوند، با خودشان شادی می آورند. حضور آن ها آن قدر انرژی به جمع تزریق میکند که همه همیشه منتظر آمدن آن ها هستند. حتی صحبت کردن در مورد این آدم ها، خنده را به لب دیگران می آورد؛ اما شاید بپرسید که شوخ طبع ها و گستاخ ها چه تفاوتی با هم دارند.
آدم های گستاخ، برای خنداندن دیگران از کلیشه های جنسیتی، قومیتی و نژادی استفاده میکنند. آن ها ابایی از توهین کردن به دیگران ندارند و برای خنداندن آدم ها مرزی را نمی شناسند. حرف های ناخوشایند و توهین آمیز هم می تواند به دستاویزی برای جوک های آن ها تبدیل شود و از اینکه در جریان این طنازی ها کسانی را برنجانند هم نمی ترسند.
سنگ صبورها می گویند: «می دونم توی موقعیت خوبی نیستی! رفتار نادرست همسرت هم ناراحتیت رو بیشتر کرده؛ اما شاید بهتر باشه کمی صبر کنی و لااقل فردا برای این موضوع تصمیم بگیری.»
آدم های گستاخ می گویند: «چطور شوهرت تونسته چنین حرفی بزنه؟ من اگه جای تو بودم همین حالا از اون خونه می رفتم!»
اگر به شما بگویند: «خودتان را جای دیگران بگذارید»، چه چیزی به ذهنتان می آید؟ از نظر ما آدم هایی که خودشان را جای دیگران می گذارند، سعی میکنند در کنار درک کردن احساسات آن ها، شرایط و محدودیت هایشان را هم درک کنند. آن ها با صادر کردن حکم های کلی، دیگران را مشوش نمیکنند و بیشتر از آنکه قاضی خوببی باشند، شنونده خوبی هستند؛ اما برای گستاخ ها، حکم دادن و قضاوت کردن از هر کاری راحت تر است. آن ها با شنیدن دردل های آدم ها، نه تنها آن ها، بلکه اطرافیانشان را هم قضاوت میکنند و اگر راوی به توصیه ها و حکم هایی که می دهند عمل نکند، او را بی لیاقت و نادان ارزیابی میکنند.
هردوی این آدم ها حافظه خوبی دارند، اما وقتی که بار دیگر پای درددل یا حتی شادی های فرد مقابلشان می نشینند، گذشته را به رخش نمی کشند و حافظه خوبشان را به شمشیری برای آسیب زدن به گوینده تبدل نمیکنند؛ اما برای گستاخ ها، ارجاع دادن به گذشته، راهی برای تحقیر فرد مقابل است. آن ها مدام می خواهند ارزیابی ها و قضاوت های درستشان را به رخ دیگران بکشند و با نبش قبر کردن درددل های قدیمی، به دیگران زخم بزنند. آن ها شنونده خوبی هستند و همه چیز را با دقت به خاطر می سپارند، اما از شنیده هایشان برای همراهی فرد مقابل استفاده نمیکنند، بلکه شنیده ها را به اسلحه ای برای جنگیدن با دیگران تبدیل میکنند.