حقیقت این است که افراد زیادی هستند که بهترین کارهایشان را اغلب ساعت ۳ صبح و در حال گوش دادن به موسیقی انجام میدهند. برخی هم از تقویم و نظم بیش از حد بیزارند، روزهای جمعه پربازدهترین روز کاری برای آنهاست در حالی که سهشنبهها را برای خودشان تعطیل کردهاند. این روش در مورد آنها جواب میدهد اما شاید برای شما جوری دیگری باشد. آدمها باهم متفاوتند، پس چرا باید همه از یک فرمول ثابت پیروی کنیم؟
بهرهوری یک مسئله کاملاً شخصی است. ما مغزهای متفاوتی داریم و به همین جهت اولویتها، دیدگاهها و شرایطی داریم که در آن بهرهوری بیشتری هم داریم.
این موضوع شما را شگفتزده میکند که تمام کارها بطور مشابه خلق نمیشوند، کارها هر کدام یک ماهیت منحصربهفرد دارند.
▪ به شکل تابع خطی رفتار می کنید
اغلب ما در سرتاسر زندگیمان کار را به شکل یک تابع خطی درک میکنیم. منظورم از خطی این است که میزان خروجی مولدتان با تعداد ساعتهای ورودی نسبت مستقیم دارد. یعنی نتیجه دو ساعت کار کردن دو برابر یک ساعت کار است و بازده هشت ساعت کار، چهار برابر دو ساعت کار است.
همه ما فرض میکنیم کارها به این شکل عمل میکنند. چون کارهای مدرسه همگی خطی هستند، و همین موضوع را به ما میآموزند. به شما چیزهایی برای حفظ کردن میدهند و اگر دو ساعت زمان صرف این کار کنید، میزان حفظ کردن دو برابر میشود. با گذشت زمان هنوز هم فکر میکنیم همه چیز در زندگی به همین شکل عمل می کند. اما اینطور نیست.
حقیقت این است که کارهایی که به قوای ذهنی بیشتری نیاز دارند، اینطور عمل نمیکنند. به همین دلیل هم دائم غر میزنیم و بهانه میآوریم که رئیسمان قدر نبوغ ما را نمیداند. در حالی که فقط کارهای ابتدایی و تکراری، خطی هستند. مثل حمل کردن بستهها، یا بستهبندی کردن، یا وارد کردن داده در فایلهای بزرگ، یا کار کردن با سرخکن در مکدونالد. در این کارها، بازدهی چهار ساعت کار دو برابر دو ساعت کار است و دو ساعت کار دو برابر یک ساعت کار بهرهوری دارد.
متاسفانه عبارت باید عجله کنی از کارِ به عنوان یک تابع خطی گرفته شده است. از آنجا که در ذهن آنها بهرهوری ۱۶ ساعت کار دو برابر هشت ساعت کار است، نتیجه منطقی این است که همه شما باید ساعت ۴ صبح یک لیوان قهوه بخورید و تا زمانی که توان دارید مشغول به انجام کار مورد نظر باشید.
همانطور که میدانید بخش عمدهای از کارهای امروزی، از شکل طیف خطی خارج شدهاند و در نتیجه نتایج خطی هم ندارند، حالا اگر قرار باشد که روی بهرهوری به شکل خطی و گرفتن نتیجه پافشاری کنید، نه تنها نتیجه مثبتی دریافت نمیکنید، بلکه موجب ایجاد نتایج منفی و متناقضی هم میشود. در قسمت دوم این میکرومقاله ببیشتر در مورد کارهایی که نتیجه منفی دارند صحبت خواهیم کرد.
▪ کاری که نتایج معکوس (یا حتی منفی) ایجاد میکند.
فرض کنید که امروز صبح ۱۰ دقیقه نرمش کردهاید. این یک فعالیت سالم است. حالا تصور کنید بیرون رفتهاید و ۲۰ دقیقه دویدید. این هم یک فعالیت سالم است اما نه لزوماً دو برابر ۱۰ دقیقه نرمش. اگر یک ساعت بدوید چه؟ میتوانید هر چقدر دوست دارید به خودتان فشار بیاورد اما احتمالاً همان نتیجه ۱۰ دقیقه تمرین را خواهید دید.
نرمش نتیجه معکوس دارد زیرا ماهیچههایتان خسته میشوند و زمانی که ماهیچهها خسته باشند، تواناییشان برای تحریک بیشتر از بین میرود، تا جایی که دیگر قدرتی باقی نمیماند. دو ساعت تمرین در باشگاه انتظار دو برابری که دارید را بر طرف نمیکند، همچنین یک ساعت تمرین هم تنها کمی بیشتر از ۴۵ سودمند است.
در مسائل کاری هم اکثرا همینگونه است. چرا؟ چون ذهن شما هم مثل ماهیچهها خسته میشود. اگر ذهنتان را با حل تمرین یا تصمیم گرفتن ورزش میدهید، میزان کاری که میتوانید در یک روز انجام دهید محدود میشود.
▪ کاهش بازدهی
مارک میگوید: همسرم قبلاً در صنعت تبلیغات کار میکرد و در آنجا هم مثل هر جای دیگری خرافاتی درباره ساعات کاری زیاد وجود داشت، کارمندان تا دیر وقت میماندند و اغلب تا ساعت ۹ یا ۱۰ شب کار میکردند. حتی بعضی وقتها شنبهها را هم کار میکردند.
اما همسرم متوجه شد که اغلب این اضافه کاری ها تقریباً بیارزش هستند. ۴ ساعت انتهای روز یعنی از ساعت ۶ تا ۱۰ شب به اندازه دو ساعت اولیه یک روز کاری ارزش و دستاورد داشت. در واقع افراد بدوناینکه متوجه باشند، به خاطر سود حاشیهای بیگاری میکردند.
در بدترین سناریو ممکن افراد به دلیل خستگی، کار بد تولید میکردند یا تصمیمات اشتباه میگرفتند. اگر به اندازه کافی کار بد و تصمیم بد را روی هم جمع کنید، ناخودآگاه کار بیشتری برای خودتان تولید کردهاید. بنابراین کارتان از نتیجه معکوس به نتیجه منفی کشیده میشود.
یک نویسنده آمریکایی میگوید: وقتی روی کتابم کار میکردم، این اتفاق برایم افتاد. با چند نویسنده دیگر برای مسابقه نویسندگی (یک برنامه شش هفته آنلاین برای نویسندگان مختلف. نویسندگان در این برنامه هدفی برای خود تعیین کرده و سپس آن را به نتیجه میرسانند.) دور هم جمع شده بودیم، و هر قدر کلمه که در یک بعد از ظهر مقدور بود، نوشتیم. این در واقع یک مسابقه احمقانه بود که در آن درباره تعداد کلماتی که مینوشتیم لاف میزدیم.
بلافاصله بعد از مسابقه که همچنان در جو آن بودم، شروع به ادامه نوشتن کتابم کردم، آن روز، بهترین روز کاری شد چون بعد از شش ساعت، ۸۰۰۰ کلمه نوشته بودم. با خودم فکر کردم که: بهبه، در یک روز ۳۲ صفحه نوشتم. با ۱۰ روز کار این چنینی میتوان یک کتاب نوشت. فقط یک مشکل وجود داشت. نوشتهها خیلی مزخرف بودند.
منظورم تمام نوشتهها است. وقتی بعد از چند هفته تصمیم گرفتم آن فصل را ویرایش کنم، از ۸۰۰۰ کلمه فقط ۵۰۰ کلمه قابل استفاده بود.
چهار روز طول کشید تا تمام نوشتههای مزخرف را دستهبندی کنم، قسمتهای اندک قابل نجات را بازنویسی کنم و تصمیم بگیرم بقیه مزخرفات را پاک کنم.
ناگهان ۸۰۰۰ صفحه خلاقیت انبوه، آنقدر کار برایم ایجاد کرد که به خودم گفتم ای کاش آن روز استراحت کرده بودم.
وقتی درباره کاری خلاقانه صحبت میکنیم، نه تنها نتایج معکوس داریم بلکه از یک نقطه مشخص به بعد، انجام بیشتر آن کار، نتایج منفی ایجاد میکند. زیرا نوشته بد فقط بد نیست؛ بلکه ویرایش و بازبینی آن کار اضافی درست میکند.
نویسنده آمریکایی میگوید: در نهایت، بعد از ماهها کلافگی، متوجه شدم که هر آنچه در ساعات اول یا دوم مینویسم عالی هستند، ویرایش کمی نیاز دارند و معمولاً با پیام کتابم همخوانی دارند.
نوشتههای بین ساعات ۳ و ۴ مختلف بودند. روزهای خوب، محتویات خوبی نوشته بودم (البته نه به خوبی دو ساعت اول). اما در روزهای بد، اغلب آنها قابل استفاده نبودند و فقط برای خودم کار بیشتری تولید کرده بودم.
تقریباً تمام چیزهای بعد از ساعت چهارم مزخرف بودند و آنقدر کارم برای ویرایش زیاد میکردند که اگر به جای آن بازی میکردم، مفیدتر بودم.
یک سال طول کشید تا شهامتش را پیدا کنم که کارم را به دو ساعت در روز محدود کنم. هنوز هم در فکر نتیجه خطی گیر کرده بودم و آنقدر در حجم بالای طرح اولیه (۱۲۵،۰۰۰ کلمه که بیشترش مزخرف بود) سرمایهگذاری کرده بودم که میترسیدم متوجه شوم که نه تنها بیشتر از ۵۰٪ کار سال گذشتهام بیهوده بود، بلکه بازدهیام را هم پایین آورده بود. اما این کار را انجام دادم و کارم به سرعت پیش رفت. در عرض دو ماه طرح جدیدی از کتاب ارائه کردم.
معمولا همه ما، هنگام انجام یک کار، آنقدر با آن سر و کله میزنیم که دیگر نمیتوانیم درست تصمیم بگیریم که خوب است یا نه. گاهی نصف شب شروع به انجام کاری میکنیم و صبح میفهمیم که این ایده از اول خوب نبوده و باید از نو شروع کنیم.
کارهای اجتماعی و تیمی هم همینطور هستند. اگر لازم است همیشه دقیق باشید، ممکن است زمانی که انرژی و روحیهتان کاهش مییابد، مشتریان و منافع بلندمدتتان را نادیده بگیرید. مدیریت خرد کارمندان بهرهوری آنها را افزایش نمیدهد بلکه باعث میشود از شما متنفر شده و حتی در آینده انگیزه کمتری برای ایجاد نتایج مثبت داشته باشند.
▪ نقاط اهرمی و بدون اهرم
باز هم میگویم که تمام کارها به یک شکل انجام نمیشوند.
هر کسب و کار، شغل یا پروژه نقطه اهرمی دارد که بلافاصله هر کاری را که انجام میدهید، کارآمد میکند.
اگر مدیر یک تیم باشید، شاید این نقطه ایجاد تشریفاتی برای بالا نگه داشتن روحیه کارمندان باشد. اگر برنامهریز هستید، شاید این نقطه یاد گرفتن انواع جدید پایگاه داده باشد. اگر در بخش فروش مستقیم کار میکنید، این نقطه می تواند زیبا کردن ظاهر و یادگیری درک مشتریان در سطح احساسی باشد.
بنابراین به انجام رساندن جنبههایی از کارتان میتواند بقیه چیزها را آسانتر کند… یا سخت تر…
تنها شغل واقعی مارک یک دوره شش هفتهای در بانک بود. این بانک دستورالعمل ویژهای برای نوع خاصی از وارد کردن داده از طریق یک نرمافزار بسیار قدیمی داشت. کل این فرآیند واقعاً کند بود. در حقیقت بانک یک نقطه بدون اهرم ایجاد کرده بود، یعنی کاری که بقیه کارها را کند و سخت میکند.
اما به محض اینکه به رئیسش گفت که میتوان این کار را به شیوه آسانتری انجام داد، رئیس گفت: بنشین، حرف نزن و دادهها را به نحوی که به تو گفتهاند وارد کن.
چند هفته بعد او استعفا دادم.
▪ بازیگوشی استراتژیک به عنوان یک نقطه اهرمی
بیایید تظاهر کنیم که غذا هندی را از همسر و فرزندانتان بیشتر دوست دارید. آنقدر آن را دوست دارید که اگر بتوانید در چاتنی (نوعی چاشنی غذا) انبه شنا میکنید.
حالا فرض کنید که به رستوران هندی مورد علاقهتان میروید و خودتان را با زیاد خوردن، خفه میکنید. درباره ۴۰۰۰ تا ۵۰۰۰ کالری صحبت میکنیم.
حالا تصور کنید که از رستوران بیرون آمدهاید؛ شخصی به سمتتان میآید و سمبوسه و چاتنی تازه تعارف میکند. چه احساسی پیدا میکنید؟
همه ما در این وضعیت بودهایم. آنقدر غذا خوردهایم که تا مدتها فکر غذا خوردن هم حالمان را به هم میزند.
یک هفته بعد غذای هندی آنقدرها هم بد نیست و دو هفته بعد دوباره گذرتان به رستوران هندی افتاده و تا جایی که جا دارید میخورید.
مغز شما هم همین رفتار را با بازدهی دارد.
ببینید، حل کردن مشکل مانند غذای ذهن است؛ باعث میشود احساس با ارزش، مهم و توانمند بودن کند (تمام چیزهایی که مستقیم به خوشحالی مرتبطند).
حل کردن مشکل برای مغز مانند غذا برای معده است. به محرکهای گوناگون احتیاج دارد و مقدار زیادی از یک نوع محرک باعث خسته شدنش میشود.
اما نکته شگفتآور زنگ تفریح و اوقات فراغت است. توانایی منحرف کردن مغز از کار و حل مسئله باعث میشود مغز در هنگام بازگشت، بازدهی بیشتری داشته باشد.
میدانم، میدانم احمقانه است اما واقعاً دلیلی برای آخر هفته و تعطیلات وجود دارد.
مارک میگوید: وقتی در سال ۲۰۰۸ کسبوکارم را شروع کردم، کاملاً به کار کردن اعتیاد داشتم. ۱۴ تا ۱۵ ساعت در روز کار میکردم ومرخصی نمیرفتم و با اینکه مرتب مسافرت میکردم، به ندرت به تعطیلات میرفتم. کارم شبیه این بود که هی، این ساحل جای خوبی برای چک کردن ایمیل هامه.
تا اینکه همسرم را ملاقات کردم (که یک شغل ۹ صبح تا ۵ عصر داشت). او پایش را به زمین کوبید؛ چیزی شبیه این که هی احمق، دست از لپ تاپت بردار و کمی با من باش. البته که وحشت کردم. مثل این بود که از کسی بخواهید خانه را بدون دست راستش ترک کند. من میگفتم: ایمیلهام چی میشن؟
شب اول را در وضعیت جنینی و در حال لرزیدن طی کردم. خواب میدیدم که وبسایتم هک شده، هویتم دزدیده شده و کاری از دستم بر نمیآید. تصور میکردم سرورها آتش گرفته و در همان زمان حساب بانکیام خالی میشود.
البته هیچکدام از اینها اتفاق نیفتاد.
در واقع، برعکس همه اینها اتفاق افتاد. ۵ روز نشستن در کنار ساحل، بدون تلفن همراه، کامپیوتر و لوازم برقی؛ فقط من و زنی فوقالعاده و افکارم، باعث شد کارم را با شفافیت بیشتری ببینم. شبیه این بود که ۵ سال را صرف انباشته کردن کارم، موشکافی کردن هر بخش و جزئیات و پریدن در بالن کرده بودم. آنقدر بالا پرواز میکردم که میتوانستم همه چیز را با زاویه بزرگتری ببینم.
در آن ساحل به دو ایده رسیدم که زندگیام را تغییر دادند.
مورد اول در عرض شش ماه ترافیک سایتم را ۵ برابر و درآمدم را ۳ برابر رشد داد. به زودی وبسایت توسط میلیونها نفر خوانده و در بیش از ۱۰۰ کشور به اشتراک گذاشته میشد و مقالاتم در انتشارات معتبر سراسر دنیا چاپ میشدند. همه اینها زمانی اتفاق افتاد که کمتر از قبل کار میکردم.
با اینکه سال ها تلاش کرده بودم با اراده قوی و تعهد زمانی وبسایتم را گسترش بدهم، با رها کردن کاری که جواب نمیداد باعث رشد کسبوکارم شدم. به طوری که نصف مدت زمان گذشته به وجودم نیاز بود.ایده دومی که در ساحل به ذهنم خطور کرد، کتابم بود.