۱. اعلام اینکه شما از کارتان متنفر هستید
آخرین چیزی که هر کسی میخواهد سر کار بشنود این است که کسی درباره اینکه چقدر از کارش متنفر است شکایت میکند. چنین کاری باعث خواهد شد شما به عنوان فردی منفی به نظر بیایید و در نتیجه روحیه تیمی کاهش خواهد یافت. روسا بسیار سریع افراد منفیباف،کسانی که روحیه تیمی را ضعیف میکنند، میشناسند و میدانند که همیشه جایگزینهای علاقهمند در گوشهای منتظرند.
دروغ هر چقدر هم کوچک باشد، احترام به نفس شما را خدشهدار میکند. اگر میخواهید از آنچه هستید شاد باشید، باید قابل اعتماد باشید.
۲. شایعه پراکنی
زمانی که مردم با شایعهسازی درمورد افراد دیگر جوگیر میشوند، وجهه خودشان را تخریب میکنند. شایعهپراکنی در مورد کارهای ناشایست و بدبختیهای سایرین اگر به گوش آنها برسد، ممکن است به احساسات آنها صدمه بزند. شایعهسازی باعث خواهد شد تا شما همیشه انسانی منفی و کینهتوز به نظر بیایید.
۳. دروغ گفتن
بسیاری از دروغها با نیات خوب شروع میشوند؛ در واقع مردم میخواهند با دروغ خودشان یا بقیه را محافظت کنند اما دروغها رشد میکنند و به سرعت گسترش مییابند و اگر کسی بفهمد که شما دروغ گفتهاید راهی برای برگشت وجود ندارد.
۴. هیجانات افسارگسیخته
مثالهای زیادی وجود دارند که در آنها افراد سر کار وسایلشان را پرتاب میکنند، فریاد میکشند و افراد دیگر را به گریه میاندازند. اینها همه نمونههایی از هیجانات افسارگسیخته است.این نوع هیجانات هوش احساسی پایین را نشان میدهد و باعث میشود افراد دارای این ویژگی به راحتی اخراج شوند. به محض اینکه این سطح بیثباتی را از خود نشان دهید مردم از اینکه آیا شما قابل اعتمادید یا نه شک خواهند کرد.با خالی کردن عصبانیت خود بر سر افراد، بدون توجه به اینکه چقدر «مستحق آن» هستند، باعث خواهید شد تا افراد در مورد شما نگاه منفی داشته باشند و شما به عنوان فردی بیثبات، بدقلق شناخته شوید. کنترل هیجانات مثل این است که در جایگاه راننده بنشینید. زمانی که بتوانید احساساتتان را در مورد کسی که در مورد شما اشتباه فکر میکند، کنترل کنید او هم به این نگاه بد علیه شما پایان میدهد.
۵. از کار فرد دیگری اعتبار کسب کردن
همه ما وقتی متوجه میشویم که کسی ایده ما را دزدیده است، احساس ناراحتی میکنیم. از کار فرد دیگری اعتبار کسب کردن (هرچقدر هم کوچک باشد) باعث میشود که دیگران این طور فکر کنند که شما هیچ کاری را به طور معین خودتان انجام ندادهاید. دزدیدن اعتبار بقیه، همچنین این طور نشان میدهد که شما برای تیمتان و روابط کاریتان هیچ اهمیتی قائل نیستید.
۶. فخر فروختن
انجام کارهای بزرگ بدون فخر فروختن درباره آنها نشاندهنده یک روحیه قوی است. نشان میدهد که موفقیت برای شما غیرمعمول نیست.
۷. از پشت خنجر زدن
این عنوان خود بیانگر همه چیز است. خنجر زدن از پشت به همکارانتان، عمدا یا سهوا منشأ بزرگی از نزاع و درگیری در محیط کار است. یکی از معمولترین حالتهای از پشت خنجر زدن این است که برای اینکه مشکلی را حل کنید زیرآب کسی را بزنید. افراد معمولا این کار را به عنوان تلاشی برای اجتناب از درگیری انجام میدهند، اما با این کار درگیری بیشتری ایجاد میکنند. هر زمانی که فردی را در چشم همکارانش بد جلوه میدهید، مثل این است که بدون اینکه واقعا بخواهید، خنجری از پشت به او میزنید.
۸. خوردن غذاهای بودار
وقتی صحبت از غذا خوردن میشود قانون کلی این است که هر چیزی که ممکن است بودار باشد را باید در خانه خورد.
ممکن است این مساله کوچک به نظر بیاید اما غذای بودار شما حواس افراد را پرت میکند و باعث میشود انسانی بیملاحظه جلوه کنید. وقتی چیزی احساس ناراحتی در دیگران ایجاد میکند به سرعت مورد خشم آنها واقع میشود و آنها تا حد ممکن از آن چیز دوری میکنند. ناهار پرادویه شما به همه میگوید که هیچ چیز برای شما اهمیتی ندارد حتی زمانی که خودتان مسببش هستید.
۹. پلهای پشت سر را خراب کردن
بسیاری از کارها حول افرادی که با آنها ملاقات میکنید و ارتباطاتی که میسازید، میچرخد. انداختن یک بمب اتمی در هر نوع ارتباط حرفهای، یک اشتباه بزرگ است.
یکی از مشتریان Talentsmart یک زنجیره بزرگ کافیشاپ است که تعداد افرادی که در آن داخل و خارج میشوند نسبتا بالا است؛ بنابراین زمانی که مسوول کافیشاپ دست از کار میکشد، معمولا از آن برداشت شخصی نمیشود. گرچه یک مسوول کافیشاپ موفق شد تا همه پلهای پشت سرش را خراب کند اما موضوع شگفتآور این است که او فریاد نزد یا کار افراطی انجام نداد. تنها کاری که کرد این بود که شرکت را ترک کرد.
بدون اخطار او در شیفت دوشنبه ظاهر شد به مدیر کافیشاپ گفت که او داشت آنجا را ترک میکرد (در جای دیگری شغلی با درآمد بهتر پیدا کرده بود) و از آنجا رفت. نتیجه البته این بود که هر شیفتی که او طی دو هفته بعدی زمانبندی کرده بود باید با یک نفر کمتر انجام میشد چون او زمانی برای پیدا کردن یک جایگزین مناسب باقی نگذاشته بود.او کارهایش را فقط در قبال مدیر اهانتآمیز میدید. (کسی که از آن خوشش نمیآمد) اما در واقعیت او دو هفته فاجعه را برای هر فردی که در کافیشاپ کار میکرد ایجاد کرد. او ارتباطات مثبت خود را با همه همکارانش خراب کرد.