نسبت به دیگران همیشه حس تنفر دارم راه چاره چیست
همه ما آدمها در طول زندگی دچار حس نفرت میشویم؛ نفرت از آدمها، اشیاء، حیوانات و حتی زمانهای خاص. در ذهن ما چه اتفاقاتی رخ میدهد که به ایجاد حس تنفر منجر میشود؟
نفرت یکی از انواع هیجانات است که از بدو تولد همراه انسان است. به همین علت روانشناسان کارکردگرا و تکاملگرا این حس را یک امر فطری میدانند. پس اگر فطریبودن حس نفرت و انزجار را قبول داریم باید بپذیریم که این حس بیهوده در وجود ما نهاده نشده و قرار است کاری برای ما انجام دهد.
مثلا وقتی ما به خاطر یک غذای فاسد یا بوییدن یک خوراکی آلوده دچار حس انزجار میشویم، معلوم است این هیجان قرار است به نفع سلامتی ما فعال شود. این حالت در تعاملات اجتماعی ما نیز تکرار میشود؛ چون این حس، حسی فطری است و زمانی به کار ما میآید که باید منبعی را که منزجرکننده است و باعث انزجار ما میشود، طرد کنیم.
به همین علت است که ما نمیتوانیم هیجاناتمان را به دو گروه خوب و بد تقسیم کنیم و مثلا بگوییم خشم، عصبانیت و ترس جزو هیجانات بد است و خوشحالی، سرمستی و شادی جزو هیجانات خوب. اگر به موضوع نفرت نیز از این زاویه نگاه کنیم حتما بیشتر و بهتر برای ما قابل پذیرش است.
البته ما در متون اسلامی توصیه میشویم که دیگران را ببخشیم و حس نفرت و کینه را از خودمان دور کنیم؛ این موضوع از بعد روانشناسی هم مد نظر است، اما مهم این است که ما چطور نفرت را از وجودمان پاک کنیم و بتوانیم فرد مورد نظر را ببخشیم؟
برای همین است که در روانشناسی تاکید میشود همه افراد در مرحله اول باید هیجاناتشان را بشناسند و این آگاهی هیجانی را نسبت به اطرافیانشان نیز کسب کنند؛ یعنی اول بدانند که خودشان چه هیجاناتی دارند و دوم اینکه بدانند این هیجانات در افراد دیگر نیز وجود دارد.
پس از این دو مرحله است که ما میتوانیم وقتی با نفرت دیگران روبرو شدیم یا خودمان، نسبت به فردی که احساس انزجار کردیم بهترین واکنش را نشان دهیم.
این خیلی خوب است که همه ما بدانیم که نفرت، حسی فطری و حتی ضروری برای ادامه زندگی است، اما بحث ما درباره آدمهایی است که به صورت افراطی از همه چیز و همه کس نفرت دارند. چرا نفرت در وجود بعضی از آدمها تا این حد رشد میکند؟
روانشناسی امروزی تاکید دارد که هیجانات از جمله هیجان نفرت، زمانی در وجود آدمها شدت میگیرد و به حسی دائمی تبدیل میشود که افراد خیلی با آن درگیر میشوند؛ حتی در اوقاتی که افراد نمیخواهند این حس آزاردهنده در وجودشان باشد.
در چنین مواقعی بیشتر افراد به جای اینکه این حس ناخوشایند را از خود دور کنند، میکوشند تا آن فرد، شیء یا شرایط آزاردهنده را از خود دور کنند.
البته این عکسالعمل طبیعی است چون ما از ابتدای زندگی یاد میگیریم از چیزهایی که در ما ایجاد انزجار میکنند دوری کنیم، اما اگر ما آگاهی هیجانی داشته باشیم نیازی نیست به صورت دائمی برای دورکردن این حس از وجودمان دست به جدالی درونی بزنیم.
در واقع، بهترین راه برای مواجهه با حس نفرت، آگاهشدن از وجود این هیجان در فطرت ماست؛ اما ما که این آگاهی را نداریم از هیجان نفرت وقتی مطلع میشویم که به سطح رفتاری رسیده باشد؛ یعنی وقتی که این هیجان درونی، جلوه بیرونی پیدا کرده و دیگر نمیتوان آن را کنترل کرد.
وقتی وضع اینگونه میشود نفرتمان را یا با حرکات صورت و بدن نشان میدهیم یا طرف مقابل به ما میگوید که چرا چنین رفتارهایی داریم.
آدمها نفرت را در رفتارهایشان بروز میدهند، چون زمانی که این حس در درونمان به وجود آمده به جای اینکه آن را ریشهیابی و تجزیه و تحلیل کنیم، کوشیدهایم تا آن را از خودمان دور کنیم؛ در حالی که این حس مرموزانه و موذیانه جایش را در وجود ما باز میکند. من مراجعانی دارم که از حس نفرتشان نسبت به برخی افراد یا موضوعات حکایت میکنند و من در جواب آنها میگویم بخش عمدهای از حس ناخوشایندی که شما در وجودتان دارید، ناشی از تلاشی است که برای از بینبردن این حس در درونتان انجام میدهید؛ پس یک مقدار از این حس فاصله بگیرید و به عنوان یک ناظر بیرونی به حس نفرت خودتان نگاه کنید تا بدانید این حس چیست، از کجا آمده و از چه زمانی شروع شده یا با چه افرادی نشست و برخاست داشتی که این حس را در شما شکل دادهاند.
بخشی از احساس نفرت ما هم به خاطر تداعیشدن خاطراتمان اتفاق میافتد؛ پس اگر با خودمان روراست باشیم و سیر به وجودآمدن نفرت را بررسی کنیم، بهتر میتوانیم بر رفتار و افکارمان کنترل داشته باشیم و به صورت افراطی از فرد یا شیء یا موضوعی خاص نفرت نداشته باشیم.
یعنی آگاه شدن از چرایی و چگونگی نفرت میتواند در کمشدن شدت این احساس به ما کمک کند؟
اگر فرد را در جریان و فرآیند درمانی قرار دهیم حتما میتوانیم به کاهش نفرت در او کمک کنیم یا دستکم قادر میشویم رفتار بیرونی فرد را تغییر دهیم. در روانشناسی اصل را بر این میگذاریم که افراد بر اساس اتفاقاتی که تجربه کردهاند و خاطراتی که از سر گذراندهاند به حس نفرت دچار میشوند و این حس به مرور در آنها تقویت میشود که بتدریج رفتار بیرونی آنها نیز با حس درونیشان تطابق پیدا میکند؛ بنابراین به مراجعانمان توصیه میکنیم که وجود حس نفرت را در درونت بپذیر، اما سعی کن رفتار بیرونیات گویای نفرت نباشد؛ چون افراد مجاز نیستند بر اساس حس بد درونیشان رفتارهای ناخوشایند از خودشان بروز دهند.
پس اگر از حسی نفرت داریم به عنوان یک انسان اجازه نداریم مثلا یک شیء را به سمتش پرتاب کنیم یا حرفهای زشت به او بزنیم و مورد طعنه و قضاوتهای ناعادلانه قرارش دهیم.
رسیدن به این وضعیت که شما میگویید به خودکنترلی زیادی نیاز دارد؛ یعنی درونمان یک حس بد نیرومند وجود داشته باشد، اما به روی خودمان نیاوریم.
بله سخت است، اما واجب به نظر میرسد، البته برخی روانشناسان همچون فستینگل چنین اعتقادی دارند و میگویند باید بین احساس و رفتار ما هماهنگی وجود داشته باشد؛ چون مردم همان کاری را میکنند که در درون به آن باور دارند. به همین دلیل گفته شما درست است و کنترلکردن رفتار در حالی که در درون به چیز دیگر فکر میکنی کار سختی است، اما به هر حال چارهای جز کنترل رفتار وجود ندارد. فکر کنید اگر قرار باشد بر اساس خشم و نفرتمان رفتار کنیم چقدر همه چیز دنیا به هم میریزد.
مشکل این است که اگر قرار باشد رفتار ما با افکارمان هماهنگ نباشد، حالت ریاکارانه به خود میگیریم، هرچند که باور دارم کنترل رفتار بیرونی از واجبات زندگی است.
بسیاری از مراجعان نیز همین حرف را میزنند و میپرسند چرا باید خلاف میل درونیمان رفتار کنیم؟ آنها فکر میکنند قرار است نقش بازی کنند؛ برای همین تمایلی به این کار ندارند، اما من در پاسخ میگویم شما هر نام یا برچسبی برای این کار انتخاب کنید، اما اگر قرار است این طرز رفتار باعث سازگاری بیشتر شما با شرایط بشود آن را انجام دهید.
من به آنها میگویم اگر فکر میکنی داری نقش بازی میکنی این کار را بکن؛ چون مطمئنا باعث بهترشدن زندگی و کم شدن احساسات منفی و ناخوشایند میشود.
بیرونکردن حس نفرت از وجود آدمها کار واقعا سختی است؛ چون معمولا ریشههای عمیق و دیرینه دارد. برای همین است که نمیتوان به از بینرفتن آن دل بست و تغییر رفتار را به زمان محوشدن نفرت موکول کرد.
به اعتقاد من، نفرت پدیدهای بسیار پیچیده است؛ چون ممکن است من از چیزی بیزار باشم، اما شما نسبت به آن چیز این حس را نداشته باشید. موضوع دوم این است که همه ما آدمها تجربه کردهایم که گاهی بدون اینکه خاطرهای داشته باشیم یا حتی اتفاقی رخ داده باشد از فرد یا شیئی بیزاریم. درباره این دو موضوع توضیح دهید.
درباره موضوع اول باید بگویم اگرچه نفرت، هیجانی فطری است، اما در آدمهای مختلف ممکن است متفاوت باشد. مثلا این اواخر ماجرای پیداشدن انگشت قطعشده در همبرگر را هر فردی که شنید دچار حس انزجار شد، اما موضوعی مثل سیگار در برخی احساس انزجار میکند و در برخی هیچ حس ناخوشایندی به بار نمیآورد. این مساله به تاریخچه یادگیری آدمها برمیگردد؛ یعنی اینکه در چه خانواده و حتی در چه محلهای بزرگ شدهایم، در چه کشور یا حتی قارهای متولد شدهایم و… تجربههای شخصی ما هم در این زمینه دخیل است، حتی واکنش پدر و مادر و آموزشدهندههای ما در طول زندگی و نوع رفتارشان در برخورد با اشخاص یا پدیدهها.
در مورد موضوع دوم باید بگویم وقتی در کوتاهمدت یا در برخورد اول نسبت به کسی احساس بد پیدا میکنیم این به معنای نفرت نیست؛ چون نفرت در لحظه اتفاق نمیافتد. حس بدی که ما در لحظه برخورد با فردی پیدا میکنیم حسی ناخودآگاه و غیرارادی است و به پیشینه زندگی ما برمیگردد؛ مثلا فردی که هماکنون با او مواجه شدهایم ما را به یاد فلان فرد میاندازد که از او خوشمان نمیآید یا حتی ممکن است فطری باشد؛ یعنی فردی را هماکنون دیدهایم که چهره و اندامش با تعریف ما از زیبایی متناسب نباشد.
وقتی ما در برخورد اول نسبت به فردی احساس ناخوشایند پیدا میکنیم این حس ما لزوما درست نیست؛ برای همین باید روی این حس مکث کنیم؛ چون ممکن است به گفته عصبشناسها این حس دست خود ما نباشد و حاصل عملکرد اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک باشد.
این احساس را در جریان خواستگاری زیاد میبینیم، مثلا میگویند فلانی خیلی به دل من نشست یا از او خوشم نیامد. ما میگوییم این حس ناخودآگاه ایجاد میشود، اما اگر میخواهید بدانید این حس اصالت دارد یا نه باید زمان بگذارید. به بازه زمانی نیاز داریم تا ببینیم حس بد یا خوبی که در نگاه اول به وجود آمده تا چه حد ماندگاری دارد و اگر این حس ماندگار است حول و حوش این حس واکاوی کنیم تا ببینیم دلایل آن چیست.
یعنی ما موضوعی را با حواسمان دریافت میکنیم (مثل بویی که از فرد مورد نظر متصاعد میشود یا تن و لحن صدایش) و براساس این اطلاعات رسیده به مغز، احساس خوشایند و ناخوشایند به ما دست میدهد، اما در درازمدت این اطلاعات را به بوته آزمایش و ارزیابی میگذاریم و سپس نتیجهگیری میکنیم و در نهایت به شناخت میرسیم.
پس گاهی در برخورد اول، حسی خوب نسبت به فردی داریم که گذشت زمان و شناخت از او این حس خوب را تائید میکند و گاهی حس بد اولیه در اثر گذشت زمان به حسی خوب تبدیل میشود؛ چون به این نتیجه میرسیم که حس و برداشت اولیهمان درست نبوده است.
برای همین است که روانشناسان میگویند اجازه دهید از شروع ارتباطتان مدتی بگذرد تا ببینید آیا آن حس و قضاوت اولیه نسبت به فرد مورد نظر درست است یا خیر.
نفرت تا چه حد با حسادت ارتباط دارد؟ یعنی ممکن است حسادت نسبت به فردی سبب ایجاد کینه شود؟
حسادت و نفرت هر دو از انواع هیجان است و هیجانات همیشه میتوانند باهم ترکیب شوند؛ مثلا وقتی ما احساس غم و لذت را باهم ترکیب میکنیم، میشود احساس گناه. بنابراین نفرت و حسادت نیز میتوانند باهم ترکیب شوند یا یکی به دیگری تبدیل شود.
شما در مورد کسانی که از دیگران نفرت دارند، صحبت کردید و دستورالعمل ارائه دادید. حالا اگر کسی مورد نفرت دیگری واقع شد باید چه کار کند، چون وقتی میبینیم و حس میکنیم که کسی از ما بیزار است احساس بدی به ما دست میدهد.
در روابط اجتماعیمان سه نوع سبک رفتاری داریم و وقتی از سوی کسی مورد نفرت قرار میگیریم و واکنشهای رفتاری او نسبت به خودمان را مشاهده میکنیم نیز یکی از این سه نوع رفتار را از خودمان بروز میدهیم. به این ترتیب میتوان در مواجهه با کسی که از ما بیزاری میجوید دست به مقابله زد یعنی با رفتارهای پرخاشگرانه با او برخورد کرد یا میتوان در لاک دفاعی خود خزید و حالت منفعلانه به خود گرفت و برچسبی هم به عنوان صبر و سکوت و سازش و گذشت به این رفتار زد. صبر و گذشت البته رفتارهای بسیار خوبی است که جزو تعالیم دینی نیز محسوب میشود، اما ما میگوییم رهاکردن موضوع و توسل به صبر و سکوت کارساز نیست. پس نه سبک رفتاری پرخاشگرانه را توصیه میکنیم و نه سبک رفتاری منفعلانه را؛ بلکه از دید روانشناسی افراد در چنین شرایطی باید به سمت رفتارهای جراتورزانه حرکت کنند؛ یعنی با حفظ حرمت و احترام خود و طرف مقابل، این موضوع را با او در میان بگذارند؛ در واقع بهترین کار این است که ما به آدمی که نسبت به ما رفتارهای حاکی از نفرت دارد بگوییم که من این موارد آزاردهنده را از رفتار تو دریافت میکنم و احساس من از رفتارهای تو اینگونه است. پس در وهله اول، توصیف رفتار این فرد و در مرحله دوم، بیان پیامدهای رفتار او بر ما.
این کار سبب میشود تا فردی که رفتارهای آمیخته با نفرت نسبت به ما دارد از ماهیت رفتار و واکنشهایش باخبر شود.
البته برای انجام این رفتار جراتورزانه باید موقعیتسنجی نیز بکنیم و بهترین زمان را برای بیان گفتههایمان انتخاب کنیم؛ چون قرار نیست صحبتکردن ما با طرف مقابل به نفرت و مشاجره بیشتر منجر شود. باید به یاد داشته باشیم که تمام این رفتارها نیز باید بدون پرخاشگری، تندی و توهین اتفاق بیفتد.
اگر صحبتکردن با فرد مورد نظر نتیجه نداشت و او باز به ادامه نفرتش نسبت به ما اصرار داشت، آن وقت باید چه کار کنیم؟
معمولا بعد از صحبتکردن و در میانگذاشتن احساسات و عواطف با طرف مقابل، مشکل تا حدی برطرف میشود. بعضیها ممکن است در چنین شرایطی توصیه کنند «دیگر ولش کن، محلش نگذار» که البته به نظر من این همان موضع منفعلانه است که مشکلی را حل نمیکند. اما به هر حال تمام این موضوعات نشان میدهد رفتار درستداشتن تا چه اندازه کار سختی است.
شاید گاهی اوقات ما فکر کنیم اگر احساساتمان را با کسی که از ما متنفر است در میان بگذاریم، او به ما اعتناد نخواهد کرد در شرایطی که اگر ما به سمت رفتار جراتورزانه حرکت و موازین آن را رعایت کنیم، معمولا این رفتار جواب میدهد و روی طرف مقابل تاثیر میگذارد. حداقل این است که فرد مورد نظر برای مدتی درباره حرفهای ما فکر میکند. من همیشه به مراجعانم رفتارهای جراتورزانه را توصیه میکنم که معمولا هم نتیجه میدهد، اما گاهی نیز افرادی هستند که پس از صحبتکردن با آنها باز هم به نفرتشان ادامه میدهند.
در این شرایط به مراجعانم توصیه میکنم که به فرد مورد نظر کمک کنید تا از این احساس دست بردارد، یعنی به او بگویید تو میتوانی همچنان در درونت از من بیزار باشی، اما رفتارت را طوری کنترل کن که نفرتت نسبت به من را نشان ندهد. این جمله خیلی آرامکننده است، چون شما به فرد مقابل فهماندهاید که من میفهمم که از من نفرت داری، توقع من هم این نیست که حس نفرت را بهسرعت از خود دور کنی، ولی توقع دارم در برخورد با من این احساست را کنترل کنی تا من تا این حد آزرده نشوم.
حالا که به گفته شما حس نفرت اگر درست با آن برخورد شود نیز میتواند ملایم شود و اگر فرد بخواهد میتواند آن را در کنترل خود بگیرد، بگویید که چه کار کنیم تا کمتر دچار حس نفرت شویم؟
من باز هم بر فایدهمندی هیجانات انسانی تاکید میکنم و میگویم از حس نفرت قرار است سودی عاید افراد شود پس نباید خیلی روی افزایش یا کاهش آن کار کنیم، بلکه به آن از زاویه دیگری نگاه کنیم؛ یعنی روی روند شکلگیری آن تمرکز کنیم تا بدانیم که چه زمان چه اتفاقی افتاد که من از فلانی متنفر شدم.
در واقع، ما باید این احساس نفرت را کالبدشکافی کنیم و از خود بپرسیم نکند من رفتار فرد مقابل را با چیزهای دیگر اشتباه گرفتم یا چون او شبیه فلان فرد بود نسبت به او بیزار شدم. باز و بررسیکردن نفرت پیامدهای مثبتی دارد و سختی و آزاردهندگی نفرت، هم در درون ما و هم در افرادی که مورد نفرت ما واقع میشوند، کاهش مییابد و باعث میشود زهر این ماجرا تا حد زیادی گرفته شود.